مدلهای ویژه اختلال اضطراب فراگیر:
در سالهای اخیر چندین نظریه جدید در چهارچوب عمدتاً شناختی- رفتاری برای تبیین اختلال اضطراب فراگیر توسعه یافته است که از جمله میتوان به مدل اجتناب از نگرانی[1] اختلال اضطراب فراگیر (AMW، برکوویک، الکاین و بهار؛ 2004؛ دیدگاه فراشناختی[2] (MCM؛ ولز، 1995؛ الگوی بدتنظیمی هیجانی[3] (EDM، منین و همکاران، 2002)، مدل مبتنی بر پذیرش اختلال اضطراب فراگیر[4] (ABM؛ رومر و اورسیلو، 2002) و مدل عدم تحمل بلاتکلیفی[5] (IUM، داگاس و همکاران، 1995) اشاره کرد. مدلهای اخیر دیدگاههای منحصر به فرد و جدیدی را در نظریه و درمان اختلال اضطراب فراگیر (GAD) پیشنهاد میکنند. با راه اندازی نظریه اجتناب از نگرانی توسط بورکوویک و همکاران (2004)، هر یک از مدلهای بعدی بر مکانیزمهای آسیبزای گوناگون تاکید کردند که منجر به راهبردهای جدیدی در درمان اختلال اضطراب فراگیر شد. اصول و مبانی اساسی هر یک از مدلهای مطرح شده در ادامه بیان خواهد شد.
2-6-1-مدل اجتناب از نگرانی اختلال اضطراب فراگیر
مدل اجتناب از نگرانی اختلال اضطراب فراگیر(بورکوویک، 1994؛ بورکوویک، الکاین،[6] و بهار، 2004) مبتنی بر نظریه دو عاملی ماورر[7]از ترس (1947) و همچنین برگرفته از مدل پردازش هیجانی فوآ و کوزاک (فوآ و کوزاک، 1986؛ فوآ، هاپرت[8] و کاهیل[9]، 2004) است.
براساس نظریه دو عاملی ماورر (1947)، ترس به وسیله شرطی سازی کلاسیک یاد گرفته میشود و سپس به وسیله شرطیسازی عاملی تداوم مییابد. هنگامی که ترس یاد گرفته میشود، اجتناب رفتاری از موقعیتها و محرکهای وابسته به ترس به واسطه کاهش پریشانی، به طور منفی تقویت میشود. با این حال، اشکال اجتناب رفتاری آشکار همیشه برای تداوم اضطراب ضرورت ندارد. فرار یا اجتناب شناختی، از قبیل تصور اجتناب از موقعیت ترسآور، ممکن است مانند اجتناب رفتاری آشکار عمل کند، حتی زمانی که امکان اجتناب رفتاری واقعی وجود ندارد (بورکوویک، 1979).
طبق مدل پردازش هیجانی فوآ و کوزاک (1986) اختلالهای اضطرابی به عنوان نقایص خاص در شبکههای هیجانی حافظه در نظر گرفته میشود. آنها معتقدند که شبکه ترس افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی از طریق برآوردهای نادرست از تهدید، ارزش دادن بیش از حد به رویدادهای ترسناک و عناصر افراطی پاسخ (مانند واکنش فیزیولوژیکی) مشخص میشود و نسبت به تغییر مقاوم هستند. این پایداری میتواند بازتاب شکست در دسترسی به شبکه ترس باشد، به دلیل اینکه اجتناب فعال از محتوای شبکه ترس مانع رویارویی همزمان با موقعیتهای اضطراب برانگیز در زندگی روزمره میشود. علاوه بر این اضطراب میتواند به دلیل اختلال در مکانیسم خاموش سازی تداوم یابد (بارلو، 2008).
بورکوویک و همکاران (1993) نگرانی را به عنوان زنجیرهای از افکار و تصاویری تعریف کردهاند که دارای درون مایه عاطفی منفی و نسبتاً غیر قابل کنترلاند و دلالت بر تلاش فرد جهت مساله گشایی روانی در مورد موضوعات واقعی یا خیالی دارد، پیامدهای آنها نامعلوم است، اما شامل یک یا چند پیامد منفی است. (لانگلوی،[10] فریستون، لادوسر، 2000؛ موریس و همکاران، 2005؛ دیوی[11] و ولیز، 2006؛ هانگ[12]، 2007) به عقیده بورکوویک، ری[13]، استوبر[14] (1998) نگرانی به دو دسته تقسیم میشود، نگرانی آسیبشناختی که بر مبنای فراوانی، شدت و مدت نگرانی، توانایی افراد در کنترل آن و اختلال در کارکرد فرد، از نگرانی غیر آسیبشناختی متمایز میشود (ریق[15]، و ساندرسون، 2004) به عبارت دیگر، هنگامی نگرانی جنبه آسیبشناختی به خود میگیرد که مزمن، افراطی، و کنترل ناپذیر شود و باعث از بین رفتن لذت زندگی فرد شود (کوین[16]، اومیت[17]، و دوزیس[18]، 2008) به علاوه، نگرانی غیر آسیبشناختی به احتمال کمتری همراه با علایم فیزیولوژیک نگرانی آسیبشناختی است (ریق و ساندرسون، 2004).
بورکوویک و همکاران (2004) معتقدند نگرانی شکل دیگری از اجتناب شناختی است، که از پردازش هیجانی موضوعات ترسآور جلوگیری میکند، مانند اجتناب رفتاری از مارها که مانع از پردازش موثر ترس در افراد مبتلا به فوبی مار میشود. بورکوویک و همکاران (2004) براساس سالها پژوهش هدفدار، پیشنهاد میکنند که نگرانی برای اجتناب از تجارب ناخواسته متعددی عمل میکند: تصاویر آزاد دهنده، برانگیختگی فیزیولوژیک، رویدادها یا پیامدهای منفی در آینده، و احتمالاً، هیجان شدید و دردناک مرتبط با تروماهای گذشته و یا عوامل بین فردی و اجتماعی. در حقیقت، نگرانی تا حد زیادی کلامی- زبان شناختی- فکری است و کمتر به صورت تصویر سازی است. تجسم موضوعات هیجانی در مقایسه با تفکر کلامی- زبانشناختی درباره چنین موضوعاتی پاسخهای فیزیولوژیک و هیجانی بیشتری را فرا میخواند. (ورانا[19]، کات برت[20]، و لانگ[21]، 1986)، علاوه بر این، نگرانی در عین اضطراب ذهنی، پاسخ فیزیولوژیک به تصویر ذهنی تهدید کننده را سرکوب میکند (بورکوویک و هو[22]، 1990؛ بورکوویک، لیونفیلدز[23]، ویسر[24]، و دیل[25]، 1993).
به عقیده بوکوویک و همکاران (2004) نگرانی علاوه بر اجتناب از تجارب درونی آزاردهنده، میتواند به عنوان اجتناب از رویدادهای خارجی واقعی عمل کند. انسانها دارای ظرفیت منحصر به فردی برای تفکر در مورد آینده و پیشبینی رویدادهای آینده هستند، و همین قابلیت به انسانها اجازه میدهد که راههای دخیل احتمالی در رویدادهای خواسته و ناخواسته را شناسایی کنند. به عبارت دیگر، توجه به آینده، منجر به رفتار حل مساله پیشگیرانه و پیشگیری از تهدید میشود. هنگامی که این راهبرد شناختی به طور روزمره به غلط به کار برده میشود، مانند زمانی که هیچ تهدید واقعی وجود ندارد، یا زمانی که مشکل پیش رو به طور مبهم تعریف شده است، این فرآیند نگرانی ممکن است به واسطه فقدان فاجعه به طور منفی تقویت شود. اگر افراد به غلط فقدان پیامدهای منفی را به اشتغال ذهنی قبلیشان با نگرانی نسبت دهند، همچنان به نگرانی به عنوان وسیلهای برای اجتناب از تهدیدههای بیشتر در آینده تکیه خواهند کرد. افرادی که نگرانی بیشتری دارند، فرصت کمتری دارند تا آنچه در غیاب نگرانی ممکن است رخ دهد، را تجربه کنند. افراد مبتلا به GAD به طور معمول باورهای مثبت مختلفی درباره نگرانی دارند و نگرانی را به عنوان روشی موثر برای جلوگیری از پیامدهای منفی و یا آمادگی برای رویدادهای ناخواسته در نظر میگیرند.
در نهایت، نگرانی شدید ممکن است به عنوان شیوهای برای اجتناب از موضوعات هیجانی مشکلساز عمل کند. اگر چه تفکر درباره احتمال تهدید در آینده موجب پریشانی و اضطراب ذهنی میشود، در عین حال میتواند توجه افراد را از تجارب هیجانی دردناکتر منحرف کند. افرادی که از GAD رنج میبرند، نسبت به گروه غیر مضطرب این دلیل را برای نگرانی قبول دارند (بورکوویک و رومر، 1995) افراد مبتلا به GAD همچنین به احتمال بیشتری نسبت به همتایان غیر مضطرب خود تجاربی در گذشته از قبیل رویدادهای تروماتیک (رومر، مولینا[26]، لیتز[27]، و بوکوویک، 1997) و دلبستگی ناایمن نسبت به مراقب خود در دوران کودکی (کسیدی[28]، 1995؛ شات[29]، و همکاران، 1997) گزارش کردهاند. بنابراین، بسیاری از افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، قبل از اینکه مهارتهای لازم برای پردازش و سازگاری با چنین رویدادهایی، به طور طبیعی در آنها ایجاد و رشد یافته باشد، ممکن است از رویدادهای عاطفی رنج ببرند، و در نتیجه نگرانی به عنوان شیوهای برای مدیریت هیجانات منفی حل نشده مرتبط با وقایع دوران کودکی همچنین وقایع بین فردی جاری عمل میکند.
به طور خلاصه در این مدل اعتقاد بر این است که نگرانی یک فعالیت غالباً کلامی و تفکر محور است که سبب بازداری تصویرسازی ذهنی آشکار میشود و با فعالیت بدنی و هیجانی رابطه دارد. این بازداری جسمانی و هیجانی مانع تجربه فرآیند هیجانی با ترس میشود، فرآیندی که به لحاظ نظری مستلزم خوگیری و خاموشی است. (بهار، دی مارکو[30]، هکلر[31]، مالمن[32]، و استاپلز[33]، 2009). لذا میتوان نگرانی را به عنوان نوعی تلاش شناختی غیر موثر برای حل مسئله و حذف تهدید ادراک شده، در نظر گرفت که همزمان با آن از تجارب جسمانی و هیجانی آزارنده اجتناب میشود. (بورکوویک و همکاران، 2004) براساس این مدل، تصاویر ذهنی فاجعه آمیز جای خود را به فعالیت کلامی کاهنده پریشانی و فعالیت جسمانی میدهند. به این ترتیب، نگرانی از طریق حذف تصاویر آزارنده و ترسناک به طور منفی تقویت میشود. (بورکوویک، 1994؛ بورکوویک و همکاران، 2004) همچنین نگرانی به واسطه باورهای مثبت و اجتناب از پیامدهای منفی در آینده، بیشتر تقویت میشود. باورهای مثبت هنگامی تقویت میشوند که رویدادهای منفی اتفاق نمیافتد یا به طور موثری مدیریت میشوند، در نتیجه نگرانی بیشتر و بیشتر تقویت میشود (بهار و همکاران، 2009) در واقع، اجتناب شناختی فرآیندی است که به واسطه آن اجازه گریز از تصاویر ذهنی ترسناک سریعتر اتفاق میافتد و این تصاویر حتی با سرعت بیشتری بر میگردند (فریستون و همکاران، 1996، به نقل از دوپی[34] و لادوسر، 2008).
2-6-2-مدل فراشناختی اختلال اضطراب فراگیر (MCM)
مدل فراشناختی اختلال اضطراب فراگیر (MCM) که توسط ولز (1995) بیان شده است، معتقد است که افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر دو نوع نگرانی دارند و بین دو نوع نگرانی سازگار و ناسازگار تمایز قایل میشود. ولز و متیوس (1994) بر این باورند که نوع سازگارانه نگرانی در راستای حل مسایل است که رفتار متمرکز بر مسئله را در پی دارد، اما نوع ناسازگارانه آن دامنه تکرار شوندهای از نتایج منفی را به دنبال دارد و فرد به راهحلهای مقابلهای تا زمان رسیدن به هدفهای درونی ادامه میدهد. نگرانی از دیدگاه ولز (1999)، مزاحم، اما قابل کنترل بوده و یک راهبرد مقابلهای است که میتوان خود کانون نگرانیهای فرد شود.
چنین پنداشته میشود که فرد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر برای رو به روی شدن با خطرها و تهدیدهای پیش بینی شده دچار نگرانی میشود. در این دیدگاه بین نگرانی نوع یک و نگرانی نوع دو تفاوت وجود دارد. نگرانی نوع یک مربوط به رخدادهای بیرونی و درونی غیر شناختی (مانند علایم جسمانی) است، در حالی که نگرانی نوع دو مربوط به ارزیابیهای منفی فرد، از پردازشهای فکری خود میباشد. (ولز، 1385)، ولز (1995) نگرانی درباره نگرانی را فرانگرانی نامید و از این راه نگرانی آسیب شناختی را از نگرانی غیر آسیبشناختی متمایز نمود.
ماشه نگرانی اغلب توسط یک فکر مزاحم کشیده میشود که ممکن است به صورت «چه میشود،اگر… » ظاهر شود. هنگامی که فرد با ماشهای روبرو میشود، باورهای فراشناختی مثبت درباره سودمند بودن نگرانی به صورت یک راهبرد مقابلهای فعال می شود. این همان پردازش نگرانی نوع یک است. فرد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر تا هنگامی که بتواند به راهبردهای مقابلهای موثر در برابر تهدیدات پیش بینی شده دست یابد، ادامه می دهد. مشکلاتی که همراه با نگرانی است ناشی از پیامدهای باورهای فراشناختی منفی درباره پردازش نگرانی و نتایج نگرانی است. افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر دارای باورهای منفی درباره نگرانی میباشند. (باور به غیر قابل کنترل بودن و خطرناک بودن نگرانی) که این باورها به نگرانی نوع دو میانجامد و این نوع نگرانی، اضطراب را عمیقتر میکند و اگر افراد، این اضطراب را به عنوان علائمی از نگرانی خطرناک و غیر قابل کنترل خودشان تفسیر کنند، خود ممکن است عاملی برای ابقای نگرانی شود (ولز، 2005) طبق این مدل، باورهای منفی درباره نگرانی نوع دو، متمایز کننده افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر از نگرانیهای غیر کلینیکی است.
2-6-3-مدل بدتنظیمی هیجانی
با وجود اینکه بورکوویک و همکارانش (2004) بیان کردهاند که نگرانی مانع از تجربه کامل هیجانات میشود (برای مثال تصویرسازی، برانگیختگی) اما به طور دقیق مشخص نکردهاند که چرا افراد مبتلا به GAD ممکن است نسبت به نگرانی مستعد باشند (منین و همکاران، 2004 الف) منین و همکاران (2004 ب) پیشنهاد کردهاند که بررسی کارهای پژوهشی اخیر در زمینه نظریه هیجان و تنظیم هیجان میتواند نسبت به این مساله بینش ایجاد کند..
منین و همکاران (2002، 2004 ب) پیشنهاد کردهاند که GAD به بهترین وجه به عنوان یک سندرم چند مولفهای با مشکلات اساسی در تنظیم، تجربه و یا ابراز هیجانی در نظر گرفته میشود که منجر به تلاشهای متعدد برای کنترل یا سرکوب تجربه هیجانی میگردد. (به عبارت دیگر، اتکای بیش از اندازه بر راهبردهای کنترل شناختی از قبیل نگرانی).
مدل تنظیم هیجانی به طور فزایندهای در بین مدلهای آسیبشناسی روانی در مورد توجه قرار گرفته است. (برنباوم[35]، راگون[36]، لی[37]، ورنون[38]، و گومز[39]، 2003، گرینبرگ، 2002؛ منین و فاراچ، 2007) چنانکه افسردگی و اضطراب به دلیل مشکلات تنظیم هیجانات به طور گستردهای مورد توجه قرار گرفتهاند (کمپل سیلز[40]، و بارلو، 2007؛ گراس و منوز[41]، 1995؛ منین و همکاران، 2007) بسیاری از نظریهپردازان مدعیاند، افرادی که نمیتوانند به طور موثری پاسخهای هیجانیشان را به رویدادهای روزمره مدیریت کنند، دورههای طولانیتر و شدیدتر پریشانیای را تجربه میکنند که ممکن است افسردگی یا اضطراب قابل تشخیص را مطرح کند. (منین و همکاران، 2007؛ نولن- هوکسما و همکاران، 2008).
مدل عدم تنظیم هیجانی (EDM) از نظریه هیجان و تنظیم حالات هیجانی برگرفته شده است. (اکمن[42]، و دیویدسون[43]، 1994؛ گراس، 1998؛ مایر[44]،سالووی[45]، کاروسو[46]، و ستارنیوس[47]، 2001). همچنین اشتراکاتی با مفهوم سازی لینهان از نقایص هیجانی اختلال شخصیت مرزی دارد. (لینهان، 1993 الف، 1993 ب) این مدل بر چهار مولفه اصلی تاکید میکند. (منین و همکاران، 2004 ب) طبق مولفه اول، افراد مبتلا به GAD بیش برانگیختگی هیجانی را تجربه میکنند، یا هیجاناتی را تجربه میکنند که در مقایسه با اکثر افراد شدید هستند. این موضوع شامل هیجانات مثبت و منفی است، اما به طور خاص شامل هیجانی منفی است (تورک و همکاران، 2005) بر طبق مولفه دوم، افراد مبتلا به GAD در مقایسه با اکثر افراد درک صعیفتری از هیجاناتشان دارند. براساس مولفه سوم، این افراد در مقایسه با سایرین نگرشهای منفی تری منفیتری نسبت به هیجاناتشان دارند. (برای مثال، اینکه هیجانات تهدید کننده هستند) سرانجام، افراد مبتلا به GAD از راهبردهای مدیریت و تنظیم هیجانی ناسازگارانهای استفاده می کنند که بالقوه آنها را در حالات هیجانی قرار میدهد که حتی از حالاتی که در ابتدا آنها را تنظیم میکردند، بدتر است. (منین و همکاران، 2004 ب).
هر یک از مولفههای مدل عدم تنظیم هیجانی انگارههایی دارد. برای مثال، انگاره مولفه اول (شدت هیجانها) بر این فرض است که افراد مبتلا به GAD در مقایسه با سایرین آستانه پایینتری برای تجربه هیجان دارند، و افراد مبتلا به GAD هیجانها را نه فقط با شدت بیشتر بلکه آسانتر و سریعتر تجربه میکنند (منین، هیمبرگ، تورک، فرسکو، 2005) علاوه بر این، شاید به دلیل شدت بیشتر و آستانه پایینتر فرض شده برای هیجانها، انتظار میرود که افراد مبتلا به GAD، هیجانها را نسبت به سایرین اغلب بیشتر ابراز کنند، و این نکته به طور خاص شامل هیجانات منفی میشود.
مولفه دوم (درک ضعیف هیجانها) بر این فرض استوار است که افراد مبتلا به GAD کمبودهایی در توصیف هیجانات، همچنین در دستیابی و استفاده از اطلاعات مفید برای انتقال هیجاناتشان دارند. (منین و همکاران، 2005) فرض بر این است که ترکیب مولفههای 1 و 2 منجر به مولفه سوم میشود، که تصریح میکند افراد مبتلا به GAD هنگامی که هیجانات شدیدی تجربه میکنند، به شدت مضطرب شده و احساس ناراحتی میکنند در نتیجه یک حلقه بازخورد ایجاد میشود. همچنین فرض بر این است که افراد مبتلا به GAD گوش به زنگی شدیدی را برای اطلاعات تهدید کننده و نیز توجه افراطی نسبت به هیجانات و باورهای منفی نشان میدهند. (مک دونالد[48]، هان[49]، بارفیلد[50]، اسمیت[51]، و ویلیامز، 2005) در نهایت، این سلسله مراتب در مولفه چهارم به اوج میرسد، که طبق آن افراد مبتلا به GAD تلاشهای ناموفق و ناسازگارنهای برای تعدیل یا کنترل هیجانتشان انجام می دهند و به طور نامناسبی انگیختگی هیجانی را ابراز میکنند. (برای مثال، نگرانی شدید، سرکوب هیجانات، طغیان هیجانی) به این ترتیب، نگرانی به عنوان یک راهبرد غیر موثر برای سازگاری با هیجانات، نقش اساسی در این مدل بازی میکند. بر طبق مدل منین و همکاران (2005) با این حال، این توالی رویدادها میتواند در جهت عکس نیز رخ دهد (به عبارت دیگر، راهبردهای تنظیم هیجانی ناسازگارانه منجر به تجربه بیشتر هیجان منفی شود) و چرخه دو سویه از تنظیم هیجانی و عاطفه منفی ایجاد میشود.
2-6-4-مدل مبتنی بر پذیرش اختلال اضطراب فراگیر (ABM) [52]
رومر و اورسیلو[53] (2005) براساس مدل اجتناب تجربی[54] هتز[55] و همکاران و مدل اجتناب نگرانی (AMW) بورکوویک، مدل مبتنی بر پذیرش (ABM) را به شکل مقدماتی ارائه کردند. به اعتقاد رومر و اورسیلو (2005) ABM دارای چهار مولفه میباشد که عبارتند از، الف) تجربههای درونی، ب) یک رابطه مشکلدار[56] با تجربههای درونی، ج) اجتناب تجربی، و د) بازداری[57] رفتاری.
براساس این مدل، یک رابطه مشکلدار با تجربههای درونی (افکار، احساسات یا احساسهای بدنی) از دو جنبه خاص تشکیل شدهاند، شامل 1) واکنش به تجارب درونی به صورت منفی، و 2) هم آمیختگی[58] با تجارب درونی، جنبه نخست یعنی واکنش به تجارب درونی به صورت منفی، شامل هرگونه افکار منفی (مثل قضاوت شدید و نامطلوب در مورد پاسخهای هیجانی) یا فرا- هیجانها[59]، (مثل ترس از ترس) ممکن است زمانی که یک تجربه درونی دارد برانگیخته می شود،اتفاق افتد، در چنین حالتی، افراد مشکلات در بازبینی[60]، پذیرش و تعبیر هیجانها را تجربه میکنند. قابل توجه است که این مدل نخست از نظر مفهومی شبیه به تاکید مدل مشکل در تنظیم هیجانی (EDM) برنگرشهای منفی در مورد هیجانها (مثل ادراک تهدید کننده بودن هیجانها،میباشد. ( منین و همکاران، 2004) .
مشکل دوم، هم آمیختگی با تجارب درونی همچون گرفتار شدن یا بهم آمیختگی با واکنش منفی به تجارب درونی است. به عبارتی دیگر، هم آمیختگی با تجارب درونی یک باور است که این واکنش های منفی گذرا تجارب درونی پایدار هستند و بنابراین یک ویژگی معرف فرد میباشند.
سومین مولفه این مدل، یعنی اجتناب تجربی، به عنوان تجارب درونی اجتنابی فعال و اتوماتیکی تعریف میشود. که به صورت تهدید کننده یا به نوعی دیگر منفی قلمداد میگردد. مثالها شامل نگران شدن در مورد احتمال رویدادهای آینده یا نگرانی در مورد مسایل جزئی برای اجتناب از موضوعات خیلی جدی میباشد. آخرین مولفه این مدل، بازداری رفتاری، درگیری کم با اعمال یا فعالیتهای با ارزش که افراد آنها را معنادار میدانند (مثل، گذراندن وقت با خانواده) میباشد. بازداری رفتاری موجب میشود افراد مبتلا به GAD از نظر تجربی اجتناب شدیدی از تجارب درونی خود کنند. آنها اغلب این اجتناب را به سایر فعالیتها که در زندگیشان ارزشمندند همچون صرف وقت با خانواده، تعمیم میدهند. ممکن است یکی از پیامدهای بازداری رفتاری آگاهی پایین از لحظه کنونی باشد که میتواند تجربه آگاهی افراد مبتلا به GAD را هنگام درگیری با اعمال ارزشمند محدود سازد.
پدیدآورندگان مدل مبتنی بر پذیرش ABM معتقدند که «افراد مبتلا به GAD واکنشهای منفی به تجارب درونی خود دارند، و به منظور کوشش جهت اجتناب از این تجارب که آنها را به صورت رفتاری یا شناختی انجام میدهند، برانگیخته شوند (از طریق درگیری مکرر با فرایند نگرانی)، (رومر و اورسیلو، 2005) به طور خاص، افراد ممکن است یک تهدید بیرونی را درک کنند یا یک تجربه درونی ناخوشایند داشته باشند که آنها را به درگیری یا اجتناب تجربی هدایت میکند. این اجتناب، ناراحتی یا پریشانی ناشی از تجربه درونی را در کوتاه مدت کاهش میدهد. با این وجود، در بلندمدت این اجتناب به تقویت بازداری رفتاری کمک میکند و همچنین فرد با فعالیتهایی (یا از طریق درگیری خیلی کم با فعالیتها یا از طریق آگاهی کم از نظر تجربی در طول فعالیتها) که ارزشمند میداند، مشغول میشود. این نتایج در پریشانی یا ناراحتی بالا میتواند تجارب منفی درونی را فعال سازد و بدین واسطه این چرخه معیوب تداوم مییابد
2-6-5-مدل عدم تحمل بلاتکلیفی
همان گونه که در بحث مربوط به مدل اجتنابی بورکوویک مطرح شد و همان طور که دیگر پژوهشهای صورت گرفته از جمله بررسیهای انجام شده توسط رومر و ارسیلو (2002) و ولز و کارتر (2001) و منین و همکاران (2002) اشاره دارند، یکی از شیوههایی که محققان برای توجیه شکلگیری و پایایی GAD برگزیدهاند، تشریح و توضیح ماهیت نگرانی مزمن، شدید و غیر قابل کنترل است. داگاس و همکاران نیز به منظور ایجاد یک مدل شناختی- رفتاری GAD و اعتباربخشی به آن، تا حدی بر این امر یعنی فهم ماهیت نگرانی پاتولوژیک متمرکز شدهاند.
مدل شناختی داگاس در مورد GAD در برگیرنده چهار ویژگی اصلی شامل عدم تحمل بلاتکلیفی، باورهای مثبت در مورد نگرانی، گرایش منفی به مشکل[61] و اجتناب شناختی[62] است. داگاس با تاکید بر نقش مرکزی عوامل شناختی در سبب شناسی GAD، معتقد است که به خصوص باورهای فرد در مورد بلاتکلیفی در شکلگیری و حفظ GAD عاملی و محوری و تاثیرگذار محسوب میشود. (داگاس و رابیشود، 2007).
عدم تحمل بلاتکلیفی (IU) ویژگی است که از مجموع باورهای منفی در مورد بلاتکلیفی و تلویحات آن ناشی میشود. برای مثال افرادی که تحمل بلاتکلیفی را ندارند معتقدند که بلاتکلیفی استرسزا و ناراحت کننده است، عدم اطمینان در مورد آینده احساس نامطلوبی است، رویدادهای غیر منتظره منفی هستند و باید از آنها اجتناب کرد و این که بلاتکلیفی با عملکرد فرد تداخل میکند (داگاس و رابیشو، 2007) بر مبنای IUM، عدم تحمل بلاتکلیفی به شکل واکنشهای شناختی0 عاطفی شدید و منفی و تلاشهای بیاثر برای کنترل موقعیتها و رویدادهای نامطمئن نمود مییابد (کرنر[63] و داگاس، 2006).
براساس این مدل افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر موقعیتهای مبهم یا نامطمئن را استرسزا و ناراحت کننده [64] یافته و در پاسخ به چنین موقعیتهایی نگرانی مزمن را تجربه میکنند (داگاس و کرنر، 2005، به نقل از بهار و همکاران، 2009) همچنین این افراد معتقدند که نگرانی در مقابله موثرتر با رویدادهای ترسناک یا جلوگیری از وقوع آنها سودمند است. (بورکووک، و رومر، 1995). این نگرانی و احساس اضطراب همراه با آن، به گرایش منفی به مشکل و اجتناب شناختی منجر میشود، که هر دو به حفظ نگرانی کمک میکنند. به خصوص افرادی که گرایش منفی به مشکل را تجربه میکنند: 1- فاقد اعتماد به نفس در توانایی حل مساله خود هستند، 2- مشکلات را به عنوان تهدید ادراک میکنند، 3- به آسانی در مقابله با مشکل ناامید میشوند، و 4- در مورد نتیجه تلاش خود برای حل مساله بدبین هستند (کرنر و داگاس، 2006) این احساسات به عنوان عامل تشدید کننده نگرانی و اضطراب آنها عمل میکند.
اجتناب شناختی به استفاده از راهبردهای متعددی (مثلاً جایگزینی فکر[65]، حواس پرتی[66]، سرکوبی فکر[67]) اشاره دارد که به اجتناب از محتوای شناختی و هیجانی تهدید کننده منجر میشوند. این راهبردهای اجتنابی را میتوان در دو طبقه کلی: 1- راهبردهای خودکار یا ناآشکار [68] و 2- راهبردهای ارادی یا آشکار[69] جای داد. (داگاس و رابیشو، 2007)
داگاس و همکاران ذکر میکنند که IU، چرخهای از نگران شدن، گرایش منفی به مشکل و اجتناب شناختی را راه اندازی میکند و چنین استدلال میکنند که عدم تحمل بلاتکلیفی مستقیماً بر گرایش شخص به مشکل و میزان اجتناب شناختی وی تاثیرگذار است. بدین ترتیب افرادی که سطح بالای IU را تجربه میکنند برای نگرانی مستعدتر خواهند بود (بهار و همکاران، 2009).
[1] .Avoidance Model of worry
[2] .Metacognitive Model
[3] .Emotion Dysregulation Model
[4] .Acceptence-Based Model of Generalized Anxiety Disorder
[5] .Intolerence of uncertainty Model
[6] .Alcaine
[7] .Mowerer
[8] .Huppert
[9] .Cahill
[10] .Langloi
[11].Davey
[12].Hong
[13].Ray
[14].Stober
[15].Rygh
[16].Covin
[17].Ouimet
[18].Dozois
[19] .Vrane
[20]Cuthbert
[21].Lang
[22] .Hu
[23] .Lyonfields
[24] .Wiser
[25] .Diehl
[26] .Molina
[27] .Litz
[28] .Cassidy
[29] .Schut
[30] .Di Marco
[31] .Hekler
[32] .Mohlman
[33] .Staples
[34] .Dupuy
[35] .Berenbaum
[36].Raghavan
[37].Le
[38]Vernon
[39].Gomez
[40].Campbeel-Sills
[41].Munoz
[42] .Ekman
[43] .Davidson
[44] .Mayer
[45] .Salovey
[46] .Caruso
[47] .Sitarenios
[48] .McDonald
[49] .Hanh
[50] .Barefield
[51] .Smith
[52] .Acceptance-Based Model (ABM)
[53] .Roemer & Orsillo
[54] .experiential avoidance
[55] .Hates
[56] .problematic relationship
[57] .restriction
[58] .fusion
[59] .meta-emotions
[60] .monitoring
[61] .negative problem orientation
[62] .Cognitive avoidance
[63] .Koerner
[64] .stressful and upsetting
[65] .thought substitution
[66] .distraction
[67] .thought suppression
[68] .implicit or automatic strategies
[69] .explicit or voluntary strategies