۳-۱-۱-۱- اوضاع فرهنگی عربستان
«فرهنگ جاهلیت همان گونه که از عنوان جاهلیت به دست میآید، فاقد روح تفکر و عمدتاً مشتی آداب و عادات متعصبانه عربی بود. در آن محیط تنها چیزی که به آن اهمیت داده نمیشد علم،فرهنگ و آگاهی بوده و معیار ارزشهای حیاتی آنها چیزی جز زور و شمشیر و نیزه، زبان چرب و نرم شعر و خطابه، جنگ و خونریزی و انتقام و ارزش نهادن به حسب و نسب نبود. زندگی، رفتار و حرکات فردی و اجتماعی آنها ناشی از جهل بوده است. به گفته ابن عباس[۵۴] در جهالت عرب همین آیه بس که «قَد خَسرَ الذَّین قَتَلوُا اولادَهُم سَفَهاً بِغَیرِ علمٍ»[۵۵] زیان کردند کسانی که به سفاهت، بی هیچ حجتی فرزندان خود را کشتند.[۵۶]»
الف: خواندن و نوشتن
«قدرت برخواندن و نوشتن در یک جامعه نشانی است از معارف علمی و فرهنگ و تمدن و در صورتی که جامعه، از این مسأله بیبهره باشد زندگی او خالی از فرهنگ و دانش خواهد بود.
تجارب ملتهای گذشته و یا معاصر جز با خواندن و نوشتن نمیتواند به دیگران انتقال یابد، و ملتی که از این نعمت بیبهره باشد، نمیتوان به رشد آن، حتی در طی قرون متمادی امیدی داشت.
آنچه از قرآن و روایات اسلامی و تاریخهای مورخان از قدیم و جدید بر میآید، همه حاکی از آن است که ملت عرب در جاهلیت به جز افراد معدودی،از نعمت سواد محروم بودهاند.
در قرآن آیاتی[۵۷] به امّی بودن پیامبر(ص) و قوم او اشاره کرده است.[۵۸]»
به عنوان مثال در آیه شریفه خداوند میفرماید:
« وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُم مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَّ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَآئِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»[۵۹]
ترجمه: و از اهل کتاب کسی است که در درستکاری چنان است که اگر او را بر مال فراوانی امین شماری، آن را به تو باز میگرداند و از آنها کسی است که اگر او را بر دیناری امین شماری آن را به تو باز نخواهد گرداند مگر آن که پیوسته بالای سرش ایستاده باشی این بدان سبب است که آنها گفتند: ما در مورد کسانی که کتاب آسمانی و سواد ندارند مسؤل نیستیم بر خدا دروغ میبندند و خودشان هم میدانند.[۶۰]
برای شناخت میزان ارزش علم، در میان عرب کافی است بدانید که در دوران طلوع ستاره اسلام، در میان قریش فقط هفده نفر توانایی خواندن و نوشتن داشتند. در مدینه، در میان دو گروه اوس و خزرج، فقط یازده نفر دارای چنین کمالی بودند.[۶۱]
ب: شعر
یکی از جلوههای فرهنگ هر مملکتی، ادبیات آن، خاصه شعر شاعران میباشد و در بین عرب جاهلی نیز: « عالیترین تجلی و نمونه فرهنگ عرب، از حدود یک قرن قبل از اسلام، شعر بود و قبل از آن شعر هم در میان اعراب چندان جلوهایی نداشت تا آنجا که یکی از نویسندگان تاریخ، «یعقوبی»[۶۲]مینویسد که: شعر در میان اعراب جانشین علم و حکمت و فلسفه و تاریخ و… شده و همه چیز آنها بود.
اگر در میان اعراب کسی بود که حرف و فکر حسابی به ذهنش میرسید آنرا در قالب چند شعر در آورده و عرضه میکرد به طور خلاصه اگر کسی بخواهد بگوید که فرهنگ اعراب در آن موقع چه بوده است؟ باید گفت چند قطعه شعر. اعراب ملتی بودهاند شاعر پیشه و با اینکه سرزمینشان سرزمین گل و بلبل نبوده است بلکه سرزمین خاروشن بوده است در عین حال شاعر میپرورانده است. البته چون در آنجا شعر،عالیترین مظهر و تجلی فرهنگ آنها بوده است شعرا به دنبال جایی میگشتند تا اشعار خود را عرضه کنند. وقتی که اشعار خود را عرضه میکردند بهترین نمونههای شعر را به دیوار کعبه که مرکز اجتماع سالانه اعراب بود آویزان میکردند که معلقات نام میگرفته، یعنی اشعاری که آویزان و معلق میشده است و جایزهایی که به آن اشعار میدادند این بود که به دیوار کعبه آنها را آویزان کنند و به این ترتیب نام آن شاعر بر سر زبانها میافتاد.[۶۳]»
ج: دانش تبارشناسی
«یکی دیگر از ضرورتهای زندگی عرب جاهلی، با آن همه تفرقه و تشتت، این بود که قبیله خود را شناخته در صورت امکان «نسب شناس» گردیده، و ریشه قبایل را دریافته، بر تقسیم بندیهای داخلی و جدا شدن عشیره و مستقل شدن هر یک آگاه شده و تک تک آباء و اجداد قبایل و بعضاً اخبار و قهرمانیهای آنها را بشناسد. هیچ فردی جدای از قبیله خود و ارزشهای آن شخصیتی نداشت، بنابراین سعی میکرد هرگونه ارزشی که از گذشته قبیلهاش بر جای مانده آن را حفظ کند و به رخ دیگران بکشد.[۶۴]
به این نکته باید توجه داشت که آنها از این مساله در افتخارات و دفاع از مجد و شرافت قبیله خود بهره میگرفتند، از آنجا که رؤسا و قهرمانان قبیله، حلالزاده و پاک بودن مناکح و امثال اینها تعیین کننده ارزش بود، آگاهی نسبت به این مسائل و این که کدام قبیله رؤسای بهتری داشته و یا قهرمانان بیشتر دارد یا عرب زاده کامل هستند، همه ارزش برای یک قبیله بوده است.
شاهد این مساله این است که آنها نسب شناسان معروفی داشتند و به نام حکام در امر نسب مشهور بودهاند. وقتی بین دو نفر در این باب درگیری میشد آنها در این مورد قضاوت را به عهده داشتند؛ از جمله آنها: مخرمه بن نوفل، حویطب بن عبدالعزّی،ابوالجهم بن حذیفه و عقیل بن ابی طالب بودهاند.
شاهد دیگر این مساله این که اصولاً منشأ کلمه «منافره» همین مساله افتخار به ارزشهای نسبی است؛ اصل این کلمه «نفر» میباشد و میدانیم که یکی از افتخارات برای هر قبیله این بود که آنها در قیاس با دیگر قبایل نفرات بیشتری داشته باشند، لذا درگیری بر سر این مساله «منافره» نام گرفت.[۶۵]»
د: علم الایام
«یکی از علوم عرب، که به عنوان نوعی «آگاهی علمی» تلقی شده، آگاهی به «ایام العرب» میباشد؛ این روزها که بر عرب گذشته روزهایی است که قتل و کشتار و جنگ و خونریزی بین قبایل مختلف صورت گرفته است، روزهایی که برای فاتح افتخار، و برای مغلوب سر افکندگی محسوب می شود.
این جنگها نشانگر قدرت فاتح بود، و از آنجا که کثرت و قدرت و زور معیار برتری و شرافت بود پس فاتح شریفتر از قبیله مغلوب بود، وسعت این ایام و در واقع این جنگها به حدی است که ادبیات عرب از شعر و خطابه و حتی لغت عرب تا حد زیادی مدیون آنها است.[۶۶]»
«نتیجه بحثهای گذشته، این سخن دکتر شوقی است که میگوید: این قسم از علوم، همگی از نوع ابتدایی و بر اساس تجارب ناقص بشری است و بر هیچ قاعده و اساسی قرار ندارد؛ اعراب در مجموع بدوی بوده و هیچ یک، اصحاب علم و اندیشه مبتنی بر یک شیوه علمی نبودند.[۶۷]» و جزیره العرب در روزگاران جاهلی و در آستانه ظهور اسلام به شدت در فقر فرهنگی به سر میبرد.
۴-۱-۱-۱- اوضاع اقتصادی عربستان
«از نظر اقتصادی شاه بیت اقتصاد اعراب در آن موقع از نظر تولید عبارت بود از دامداری و زراعت در جاهایی که میسر بود و از نظر داد و ستد و مقابله، قسمت مهم تجارت آنها تجارت خارجی بوده است. هم اعراب یمن و هم اعراب حجاز در کار تجارت خارجی فعالیت میکردند ولی از آنجا که تجارت خارجی بالاخره با تجارت داخلی ارتباط پیدا میکند، برای اینکه یا باید وارداتی داشته باشند و در داخل عرضه کنند یا باید چیزی از داخل بگیرند و به آن طرف برسانند- به این ترتیب بود که اعراب با سطح تمدن آن روزشان عملی را انجام میدادند که مردم دنیا امروز هم همان را انجام میدهند. امروز در دنیای پیشرفته یکی از مهمترین و حساسترین و ارزندهترین پدیدههای مربوط به اقتصاد ایجاد نمایشگاه های بازرگانی و صنعتی است. اعراب هم در آن موقع دارای نمایشگاه ها یعنی بازارهای موسمی بودهاند.
چند نمونه از این نمایشگاه های معروف و بزرگ در قسمت سرزمین عربستان حجاز و نجد عبارت بودند از:
۱- نمایشگاه «دُومه الجَندَل» که در ماه ربیع الاول به ریاست دو طایفه محلی به نام «غسان» و «کلب» در نزدیکی شام برگزار میشد.
۲- نمایشگاه «مشقر»، که در تاریخ به نام همان محل نامیده شده در ماه جمادی الاولی به ریاست «بنوتیم» برگزار میشد.
۳- نمایشگاه «صُحار» که در اول ماه رجب تشکیل میشد.
۴- نمایشگاه «ریا» که بعد از نمایشگاه صحار» در همان ماه رجب به ریاست طایفه «جلندی» و در پناه جلندی برگزار میشد.
۵- نمایشگاه «عدن» در اول ماه رمضان تشکیل میشد و چنانکه مورخین مینویسند این نمایشگاه در حقیقت نمایشگاه کالاهای خوش بو بود، و «عطریات» کالای عمدهایی بود که در این نمایشگاه عرضه و مبادله میشد.
۶- نمایشگاه «صنعاء» که در نیمه ماه رمضان برگزار میشد.
۷- نمایشگاه «رابیه» که در حضر موت فعلی بود.
۸- نمایشگاه عکاظ در نزدیکی طائف در ماه ذی القعده برگزار میشد.
۹- ذی المَجاز.[۶۸]»
۵-۱-۱-۱- اوضاع سیاسی و مذهبی عربستان
۱-۵-۱-۱-۱- اوضاع سیاسی عربستان
«از نظر عرب جاهلی، قبیله،بزرگترین واحد اجتماعی بوده و یک واحد سیاسی به شمار میآمده است.
قبیله از گروهی مردم تشکیل شده که انتساب به یک نیای مشترک عامل تجمع و وحدت آنها میشده و عصبیت نسبت به قوم و قبیله آنان را به یکدیگر پیوند میداده است.
عصبیت عبارت است از آگاهی نسبت به مسؤلیت مشترک و اتحاد میان کسانی که رابطه خونی آنان را به یکدیگرپیوند داده است. به این ترتیب، عصبیت منشأ قدرت سیاسی و دفاعی است که افراد قبیله را با همدیگر مرتبط میسازد و معادل آگاهی و شعور ملی در دولت های ملی است، با این تفاوت که عصبیت مبتنی بر رابطه خونی به مراتب نیرومندتر و آشکارتر از رابطه ملی است.[۶۹]»
«عموماً جامعه قبیلهایی را جامعهایی فاقد دولت تصور میکنند؛ این اندیشه بر این پایه استوار است که دولت به عنوان یک قدرت متمرکز، برتر از روابط نسبی و خانوادگی و مسلط بر آنها- نه به عنوان عضوی از آنها عمل می کند.
آنچه درباره جامعه جاهلی میتوان گفت این است که در جامعه مزبور، قبیله یک واحد سیاسی کوچکی تلقی میشود که به تناسب سنتها و آداب و رسوم سیاسی و مذهبی خود حوزه حاکم ومحکوم را مشخص میسازد.
در این واحد سیاسی کوچک، متنفذان قوم، سروری طبیعی و خانوادگی دارند.
قدرت در قبیله، برآیند آثار نسبتی، برتریهای خونی و نژادی است و از نظر اِعمال، جنبه ریش سفیدانه دارد.[۷۰]»
الف: ساخت اجتماعی قبیله
ساخت اجتماعی قبیله جاهلی از الگویی واحد برخوردار بود. هر قبیله از دو عنصر یا دو رکن بنیادین تشکیل شده بود؛ اعضای اصلی قبیله، وابستگان
اعضای اصلی قبیله آن گروه از فرزندان قبیله بودند که رابطه خونی، آنان را به یکدیگر پیوند میداد. اینان به مثابه ستون قبیله به شمار میآمدند و در پاسخ به ندای قبیله و انجام مسئولیت مشترک که در قبال آن داشتند، شمشیر بر کف به جنگ و دفاع بر میخاستند.
قبیله نیز، در مقابل، آنان را زیر چتر حمایت کامل قرار میداد و سهمی از غنیمتهای جنگی را به آنان اختصاص میداد ولی در عین حال به آنان اجازه خروج از عرف، رسوم و موازین اعتقادی قبیله را نمیداد. بدین سان، قبیله، نظامی از زندگی بود که نسب، عقیده و غنیمت، ضلعهای سهگانه آن را تشکیل میداد.
اعضای اصلی قبیله، به لحاظ سلسله مراتب درونی، به سه طبقه متمایز تقسیم میشدند: شیخ یا رئیس قبیله، شرفا و سادات، و اعضای عادی قبیله.[۷۱]
اعضای وابسته هر قبیله به دو دسته متمایز تقسیم می شدند: پناهندگان و بردگان
این دو دسته، شامل افراد و جماعتهایی بودند که رابطه خونی با قبیله نداشتند و از این حیث اعضای الحاقی قبیله به شمار میآمدند.
پناهندگان یا موالی از هم پیمانانی تشکیل میشد که به علت ارتکاب جرم از قبیله خود طرد شده و «طرید» نامیده میشدند.
حقوق عرب جاهلی،بردهداری را مجاز میشمرد. به همین دلیل بردگان شمار بزرگی را در جمعیت قبیله تشکیل میدادند. برخی از این بردگان سفید پوست و برخی سیاه پوست بودند که حبشی خوانده میشدند و از حبشه یا سودان آورده میشدند.[۷۲]
ب: عوامل ایجاد ساخت اجتماعی قبیله در عصر جاهلی و عدم تشکیل دولت مرکزی
۱-ب- فرهنگ
«در آغاز باید گفت برای وحدت در میان امت، فرهنگی لازم است که نقاط مشترک آنها را در خود جمع کرده و آنها را گرد اندیشه و هدفی واحد متحد گرداند.[۷۳]»
«فرهنگ موجود در جامعه باید عناصری در خود داشته باشد که همه را به سوی تمرکز گرایی سوق دهد. اگر در درون فرهنگ حاکم،این عناصر یافت نشد و به عکس عناصر تفرقه زا باشد، نمیتوان انتظار تمرکز در آن جامعه را داشت. از آنجا که در جزیره العرب، چنین فرهنگی وجود نداشت، هر کس به دنبال اهداف ویژه خود و مصالح شخصیاش بود. بر اساس عقاید شرک آلود، هر قبیله در کنار کعبه، بت مخصوص خود را داشت و برای آنان خدای واحد مفهومی نداشت؛ بنابراین چیزی جز تفرقه و پراکندگی در آن جا یافت نمیشد. همین امر سبب رشد روحیه فردگرایی و به فکر خویش بودن در حیطه قبیله و در برابر قبایل دیگر در میان آنان حاکم شده بود.
در واقع، مذهب شرک و تعدد معبودها در نظام فکری شرک، هم عامل و هم حاصل جامعه متفرق و متشتت است. در حالی که نگرش توحیدی، درست در نقطه مقابل قرار دارد و عامل مهم همبستگی شناخته میشود.[۷۴]»
۲-ب- عامل جغرافیایی
«اوضاع جغرافیایی در جزیره العرب، نشان میدهد که مناطق قابل سکونت از نظر مکانی، به دور از یکدیگر بوده و تنها نقاط محدودی آمادگی زیست انسانی و حیوانی را دارا بوده است.
دوری قبایل از یکدیگر، عدم وجود راه های ارتباطی قوی و وجود بیابانهای خشک و بی آب و علف، مانع عمدهایی بر سر راه ایجاد پیوندهای بین مردم و ضرورت تشکیل یک دولت متمرکز بوده است.[۷۵]»
۳-ب- عامل اقتصادی
«محدودیت در منابع اقتصادی سبب ایجاد نزاعها و دشمنیهای فراوان در میان قبایل بود؛ گرچه خود این نزاعها سبب میشد که به مرور، ضرورت ایجاد قدرتی فراگیر مطرح شود، اما همراه و در کنار عوامل دیگر،آنچنان دشمنیها را فزونی میبخشید که ریشه اتحاد و پیوند را خشکانده، قبیله را به خود متکی میساخت و او را در برابر قبایل دیگر قرار میداد.[۷۶]»
دکتر جواد علی مینویسد: «در آن شرایط، حکومت در مکه، یک حکومت مرکزی نبود، بلکه حکومت رؤسا و صاحبان نفوذ و منزلت بود، زیرا احکام و دستورات، همان فرامین صاحبان وجهه،شیوخ و اصحاب ریاست و شرافت بود، احکام این افراد در میان عرف مکه و دیگر ساکنان جزیره العرب، مورد اطاعت بود. عرف حتی تا این زمان نیز قانون جزیره العرب بوده و هتک احکام عرفی به معنای هتک حرمت قانون و تمرد بر ضد نظام تلقی میشود. هیچ کس نمی توانست در برابر دستورات سادات و شرفای قبیله بایستد. از این چهرههای برجسته به عنوان حکام یاد می شد. بدین ترتیب در مکه حکومت مرکزی به معنای مصطلح آن وجود نداشت.[۷۷]»
«بنابراین همه چیز و همه نیازهای مردم آنروز حجاز در واحد سیاسی قبیله، بر طرف میشد و آنها نیازی به تشکیل دولت واحد نمیدیدند، اما در همان زمان در اطراف عربستان، حکومت و دولت وجود داشت. در یمن، قرنها قبل از اسلام، حکومت به معنای دولت پیدا شده بود و در غسان و حیره هم حکومت به معنای دولت بود.[۷۸]»
۲-۵-۱-۱-۱- اوضاع مذهبی عربستان
دین و عقیده، در کنار نسب و غنیمت، از ارکان هویت قبیله در عرب جاهلی بود،اما قبیلههای عرب،به ویژه در منطقه حجاز، اندیشه دینی واحدی نداشتند. مسعودی در مروج الذهب به ذکر دیانتها و باورهای عرب در دوران جاهلیت میپردازد.
گزارش او چنین مینمایاند که عرب جاهلی، نه تنها با مفهوم دین، خدا، عالم غیب و نبوت آشنا بود، بلکه، به رغم رواج بت پرستی، عربستان پیش از اسلام مجموعهایی از انواع دیانتها و مذاهب بود:
برای |