رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است
وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” یعنى آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از فىء به شما مىدهد هم چنان که به هر یک از مهاجرین و بعضى از اصحاب مقدارى داد- بگیرید، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود شما هم دست بردارید، و مطالبه نکنید، پس هرگز پیشنهاد نکنید که همه فىء را در بین همه مؤمنان تقسیم کند. پس روشن شد که چرا اینگونه غنیمتها را فىء نامید و چرا در آیه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن این شد که باید زیر نظر آن جناب مصرف شود. این آیه با صرفنظر از سیاقى که دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مىشود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فىء نیست، بلکه شامل همه اوامرى که مىکند و نواهیى که صادر مىفرماید هست. (طباطبایی،1374،ج19 ،353)
در کافى به سند خود از زراره نقل کرده که از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام شنیده که فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پیامبرش تفویض نموده تا معلوم کند اطاعتشان چگونه است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمودند:” ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” .مؤلف: روایات در این معنا از ائمه اهل بیت علیهم السلام بسیار وارد شده، و مراد از” واگذار نمودن امور خلق” به طورى که از روایات برمىآید، امضایى است که خداى تعالى از تشریعات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نموده، و اطاعت آن جناب را در آن تشریعات واجب ساخته، و ولایت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده.(طباطبایی،1374،جلد19،362)
در پایان آیه مىفرماید:” آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگیرید، و اجرا کنید، و آنچه را از آن نهى کرده از آن خوددارى نمائید و تقواى الهى را پیشه کنید که خداوند شدید العقاب است” (وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ).
این جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضیر نازل شده، ولى محتواى آن یک حکم عمومى در تمام زمینهها و برنامههاى زندگى مسلمانها است، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم.بر طبق این اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پیامبر ص را به گوش جان بشنوند و اطاعت کنند، خواه در زمینه مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، یا مسائل اقتصادى، و یا عبادى، و غیر آن، به خصوص اینکه در ذیل آیه کسانى را که مخالفت کنند به عذاب شدید تهدید کرده است. (مکارم شیرازی،1374، ج23،508)
اطاعت از فرامین پیامبر واجب است، زیرا پیامبر معصوم است، وگرنه به طور مطلق و بى چون و چرا دستوراتش واجب الاطاعه نبود. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ . سنت پیامبر، لازم الاجرا است. “ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ”. لازم نیست تمام دستورات در قرآن آمده باشد، بلکه هر امر و نهى که در سخنان پیامبر آمده باشد باید اطاعت شود. “ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”.در انجام فرمان پیامبر، سرعت به خرج دهیم. فَخُذُوهُ … فَانْتَهُوا (حرف فاء براى سرعت است). اطاعت بى چون و چرا از پیامبر، نمودى از تقوا است. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ … وَ اتَّقُوا اللَّهَ. بى تقوایى، کیفرى شدید دارد. “وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ” (قرائتی،1383،ج9،543تا545)
مقصود اینکه در هر داستانی از قصص قرآنی که به موضوع اطاعت از ولی امر اشاره شده است تنها آن دسته از اقوام رستگار شده اند که بی چون چرا در اطاعت محض از ولی امر خود بوده اند و بدون استثنا هر قومی که به فرامین و دستورات الهی ان قلت وارد کرده اند عاقبت خوبی نداشته اند.مثال بارز این نکته قصه های مختلفی از بنی اسراییل است که در جای جای قرآن کریم به آن اشاره شده است.به عنوان نمونه به آیه ذیل توجه کنید:
الف – 3 – 1- 2- 3 ) سوره بقره -آیه 61 : وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ .
فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ: در شهر نشینى بدون تقوا آنچه بخواهید هست و جلو شهوات و تنوع در غذا و تفنن در زندگى باز است و همراه آن ذلت و مسکنت و کینه خلق و خشم خدا است. در این زندگى هر چه جلو آرزوهاى فریبنده بازتر گردد بندهاى بندگى مال که وسیله آنها است و بندگى قدرتمندان و حکام بر نفوس محکمتر مىگردد و شعله هدایت عقل و حرارت غیرت و مردانگى و همت خاموشتر، و خوى نفاق و ریا و دروغ و تملق در
نفوس راسختر مىشود. ذلت چون خیمهاى از هر سو چنین مردمى را احاطه میکند. یا چون نقش ثابت بر نفوسشان باقى میماند و بصورت ملکات و اخلاق در مىآید. “ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ …”چنان که دیگر شعور بعزت و سربلندى در چنین مردمى بیدار نمیگردد، و چون آب راکد و ساکن مورد هر وارد و محل نشو و انتشار هر گونه بیمارى مىشوند: “و المسکنه”.و درهاى خیر برویشان بسته و درهاى شر باز میگردد تا آنجا که بهر سوى روى آرند بغضب الهى که از دل و دیده و زبان مردم سر میزند دچارند و خود نیز بحکم و جدان، بخود خشمگین و از خود بیزارند و چون شراره این خشم از باطن مجرم و غیر مجرم سر مىکشد، چهره محیط و فضاء را نیز خشمگین مىنمایاند:وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ با توجه باین بیان، پرده از روى اسرار لغت “باؤا” و تنکیر “بغضب”، و من نشئیه و ابتدائیه “من اللَّه” تا اندازهاى برداشته مىشود.ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ چون پیرو شهوات گشتند در معرض کوران هواهاى آن نور عقلشان خاموش گردید، چون بملکات و عادات بد دچار شدند صفحه فطرتشان را زنگار گرفت. در اثر این دگرگونى، کفر بآیات خداى روش و پیشه همیشگى آنها شد. در نتیجه کفر بآیاتى که در جهان متجلى و از زبان و وجود پیمبران مىدرخشد، دچار ذلت و مسکنت شدند زیرا ایمان به آیات ربوبى است که فطرتها را درخشان و عقلها را فروزان و ارادهها را در راه خیر و عمل مستقیم میگرداند: “ذلِکَ بِأَنَّهُمْ …”بیان سبب ذلت و سکونت است. کانوا- تغییر فطرت، و- یکفرون- استمرار در کفر را میرساند.وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ: در اثر غوطهورى در شهوات و کفر بآیات پیمبران و مصلحین عالیقدر را که بدستگیرى و هشیارى آنها مىشتابند چون معارض با هواها و شهوات آنها هستند بناحق مىکشند (چنان که عقل و و جدان را که پیمبران باطنند میکشند) و اگر هم بظاهر نکشند پیوسته دعوت و صداى آنها را خاموش میکنند. “ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ” ذلک، مىشود راجع بکفر و قتل پیمبران باشد: که سببش سرپیچى و ستم پیشگى است. یا راجع بهمه مطالب گذشته باشد.از جمله “ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ …” سیاق آیه از خطاب بسوى خبر و غیبت برگشت: چنان که آنها از خداى و دستوراتش روى گرداندند و بسوى شهوات پست روى آوردند، خداوند هم روى لطف خطاب را از آنها برگرداند و با خبر از ماضى محقق الوقوع داستان ذلت، مسکنت، غضب بر آنها، کفر بآیات، قتل پیمبران، عصیان و اعتداء آنها را بصفحات تاریخ سپرد، این از معجزات بلاغت قرآن و تمثیل و تصویر آنست!( طالقانی،1362، ج1، 176تا178)
از آیه فوق استفاده مىشود که آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند:یکى براى کفر و سرپیچى از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوى شرک.دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را مىکشتند، این سنگدلى و قساوت و بى اعتنایى به قوانین الهى، بلکه تمام قوانین انسانى که حتى امروزنیز به روشنى در میان گروهى از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختى شد (مکارم شیرازی،1374، ج1،280)
بنىاسرائیل به جاى شکرگزارى از نعمتهاى “من و السلوى”، به فکر زیادهخواهى و تنوّع طلبى افتاده و از غذاهاى زمینى خواستند و براى نمونه، تعدادى از آنها مانند: سبزى، خیار، پیاز و سیر را نام بردند. حضرت موسى در برابر این درخواستها، ضمن تأسّف از اینکه آنها نعمتهاى نیکو و بهتر را با نعمتهاى ساده عوض مىکنند، به آنها گفت: اگر بناى کامیابى از اینها را دارید، باید به شهر رفته و با دشمنانتان بجنگید، شما از یک طرف حال جهاد ندارید و از طرف دیگر تمام امتیازات شهرنشینى را مىخواهید. سرانجام این قوم با چنین ویژگىها و خصوصیّاتى، به ذلّت و خوارى افتاده و گرفتار قهر و غضب الهى خواهند شد.تنوّع طلبى و افزون خواهى، دامى براى اسیر شدن انسانهاست. استعمارگران نیز از همین خصیصهى مردم، براى لباس، مسکن، مرکب و تجمّلات استفاده کرده و مردم را به اسارت خود مىکشند. شکمپرستى، عامل هبوط وسقوط انسانهاست. “لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ … اهْبِطُوا”.رفاهطلبى، زمینهى ذلّت و خوارى است. “لَنْ نَصْبِرَ … ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ …”. بىادبى، نشانهى روحیّهى سرکشى و طغیانگرى است. آنها مىتوانستند بجاى “لَنْ نَصْبِرَ” هرگز صبر نمىکنیم، بگویند: یکنواختى غذا براى ما سنگین شده است. و یا بجاى “فَادْعُ لَنا رَبَّکَ”، بگویند: “فادع لنا ربنا”. بنىاسرائیل، نژاد پر توقّع و افزون طلب هستند. “فَادْعُ لَنا، یُخْرِجْ لَنا”. بیان خواستههاى جزیى، نشانهى شدّت وابستگى و حقارت طبع است. “بقل، قثاء، فوم، عدس و بصل”.راضى بودن به آنچه خداوند خواسته و صبر بر آن، تأمین کنندهى خیر و مصلحت واقعى انسان است. “أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ …”. شهرنشینى و داشتن همه نوع امکانات، نشانهى رشد و تکامل نیست، بلکه گاهى مایهى سقوط و هبوط است. “اهْبِطُوا مِصْراً”. کارهاى خطرناک، وابسته به افکار انحرافى وخطرناک است. “یَکْفُرُونَ، یَقْتُلُونَ”. تعدّى و معصیت پى درپى، موجب کفر و کفر، عامل هر گونه جنایت است.”یَکْفُرُونَ، عَصَوْا”.ذلّت و بدبختى، مربوط به نژاد نیست، بلکه مربوط به خصوصیّات و عقاید و اعمال انسانهاست. “ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ”( قرائتی،1383، ج1، 126و127)
قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ …- خدا، یا موسى به آنان گفت: میخواهید آنچه را که بىزحمت بدست میآوردید مانند منّ
و سلوى از دست داده و چیزهایى را که باید در راه تحصیلش رنج و زحمت بکشید بدست آورید و یا آنچه قیمت کمترى دارد گرفته و نعمت گرانبها را رها کنید.برخى میگویند این سؤال، گناه نبود زیرا آنچه داشتند مباح بود ولى آنان مباح دیگرى را خواستار شدند ولى عدهاى معتقدند که گناه بود زیرا آنان به آنچه خدا برایشان اختیار کرده بود راضى نشدند و از همین جهت است که قرآن، آنان را سرزنش میکند (مترجمان،1360، ج1،194)
و اختلف فی سؤالهم هذا: هل کان معصیه؟ فقیل: لم یکن معصیه، لأنّ الأوّل کان مباحا، فسألوا تبدیله بمباح آخر. و قیل: بل کان معصیه لأنّهم لم یرضوا بما اختاره اللّه لهم، و لذلک ذمّهم. و هذا أوجه.و ربما رجّح الأوّل بأنّه لو کان السؤال معصیه لکانت الإجابه إلیه معصیه، و هی غیر جائزه على الأنبیاء علیهم السّلام.و الجواب: لا نسلّم انّ موسى علیه السّلام دعا ربه لإجابه مسؤلهم عنه. بل لمّا أبوا شیئا اختار اللّه لهم أعطاهم عاجل ما سئلوا، کما فی قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها (شوری