(مهمان نامه: ۱۱۴-۱۱۵)
توضیحات:
زَورَق: اسم معرب، کشتی بسیار کوچک. (لغ) زورق خورشید: اضافه ی تشبیهی.
ثاقِب: صفت عربی، رخشان، تابان، تابنده. (لغ)
گرداب مشرق: اضافه ی تشبیهی.
ناضِب: صفت عربی، مرده. (ناظم)
خَضرای گردون: ترکیب وصفی، آسمان سبز گردنده.
جَولان: مصدر عربی،تاختن. (لغ)
سیّاحان: صفت عربی، ج سیّاح، سیاحت کننده، مسافر. (لغ)
کل فی فلک یسبحون: قسمتی از آیه ی ۳۳ سوره انبیاء هر کدام از این دو در مداری [معین] شناورند.
شب هنگام که زورق…: هنگام شب، خورشید تابان چون کشتی کوچکی در گرداب مشرق از بین رفت و فرد مرد و آسمان محل تاختن ماه شد.
مینورنگ: صفت مرکب، به رنگ مینو، به رنگ زمرد، سبز رنگ. (لغ)
سطح مینورنگ: آسمان.
اِشتِداد: مصدر عربی، سخت شدن، گاهی مراد از کمال چیزی است. (غیاث)
برودت: ر. ک ص ۱۱۱/ س ۸٫
اَنجَم: اسم عربی، ج نجم، ستارگان، اختران. (لغ)
شُهُب: اسم عربی، ج شِهاب، ستاره ی روشن. (لغ)
شارِق: صفت عربی، روشن، تابان. (لغ)
شارق سما: خورشید.
تنور افق: اضافه ی تشبیهی.
کواکب: ر. ک ص ۱۱۱/س ۱٫
ثواقب: ر. ک ص ۱۱۴/س ۱۹٫ ثاقب.
مَصابیح: اسم عربی، ج مصباح که به معنی چراغ باشد. (لغ)
دیجور: صفت عربی، شب تاریک. (منتهی)
دُجی: اسم عربی، تاریکی. ظلمت، تاریکی شب. (منتهی)
قرص شارق سما … : خورشید تابان از شدت سرما، لرزان شد و در افق سرخ رنگ فرو رفت. و نور ستارگان روشن همچو چراغدانی در شب تاریک افروخته گردیدند.
خُور: اسم، خورشید، آفتاب. (لغ)
حَظایر: اسم عربی، ج حظیره، محوطه، چهاردیواری. (لغ)
ساکنان خطایر افلاک: منظور ساکنان آسمان (ماه و ستارگان) است.
جماعت عساکر همچو انجم از خورشید جمال حضرت خان دور مانده و همچو شب دیجور از آن خورشید اوج جلالت مهجور مانده، به اتفاق آن عساکر گردون مآثر آن شب سر غموم در گریبان هموم در برده و پای ملال در دامن حزن و کلال کشیده به هزار زحمت و وبال به روز آوردیم. چون روز سعادت اندوز به طالع فیروز از دجای دیجور و یلدای بی نور مبادی ظهور و بروز نمود باز محمل عزم بر ناقه ی تیز رفتار بار کرده، روی توجه به سیر نهادیم و به صد حزن و اندوه در راه افتادیم. هنگام چاشت که کشتی خورشید در بحر اخضر گردون به وسط رسید و شعاع آفتاب دست و پای سایران آن وادی برودت را به آثار سخونت فی الجمله گرم ساخت بر مکانی مرتفع برآمده در اثانی التفافات اشجار بیشه ها و تضاعیف متراکمات اغصان که محل اندیشه ها بود بحر خونخوار سیحون نمود محفوف به نیستان عظیم که از کثرت التفاف، مار را در مضایق مداخل ان عبور اصلا مقدور نبود و آفتاب با وجود تیغ های اشعه، هرگز دست شعاع به قطع منابت آن نرسانیده بود. جز سایه که در دامن ایشان دست زده کسی در قطع طرف آن تیهاء پای از دامن سیر بیرون نمی یارست نهادن و غیر آب که سر در قدم ایشان داشت کسی دست تصرّف به قطع مسافت در آنجا نمی توانست گشادن. اطراف آن بیشه چنان به سهام نی احتفاف پذیرفته که هر کس پیکان وار درو پی می زد جان را هدف خدنگ ممات می ساخت. در دامن نی های آن بیشه آب روان چنان یخ بسته که گویی سهام نی است که در پیکان نشسته یا آن که یخ را کثرت توقف در آن مغاک ها نی در پای شکسته بود. (مهمان نامه: ۱۱۵-۱۱۶).
توضیحات:
عساکر: ر. ک ص ۱۰۸/ س ۱۳٫
انجم: ر. ک ص ۱۱۵/س ۸٫
دیجور: ر. ک ص۱۱/س ۴٫
مَهجور: صفت عربی، جدامانده. (لغ)
جماعت عساکر همچو … : لشکریان حضرت خان همچون ستارگان و همچون شب تاریکی بودند که از خورشید وجود حضرت خان دور مانده بودند.
مَآثِر: اسم عربی، آثار و نشان های نیک و کارهای پسندیده. (آنندراج)