بَحر مُحیط: اسم خاص، نام دریایی است به مغرب بیمنتها. (لغ)
معنی بیت سوم: ساحل این نهر آنقدر وسیع است که گویی فضای آسمان بیمنتها، ساحل اوست و موج این نهر آنقدر بلند است که گویی بحر محیط با آن همه عظمت، کمترین و کوچکترین موج این نهرست.
نَبات: اسم عربی، گیاه. (لغ)
آب حیات: ر.ک ص۷۵/ س۱۳٫ آب حیوان.
نِکو مَشرب: صفت مرکب، خوش برخورد، خوش معاشرت. (لغ)
قلاع: ر.ک ص۸۵/ س۱٫
رَفیعه: صفت عربی، مؤنث رفیع، بلند. (لغ)
قُصور: اسم، جِ قصر. (لغ)
رَفیع البنیان: صفت مرکب عربی، دارای بنیانهای بلند.
نَزهَت: اسم مصدر عربی، خوشی، خرمی. (لغ)
جنات تجری من تحتها الانهار: در باغهایی که از زیر [درختان] آن نهرها روان است.
وصف نزهت بلاد ترکستان در ایام بهار
و بلاد ترکستان در ایام بهار از ریاض کثیر الازهار جنّت حکایتی و از نزهتگاه باغ ارم ذات العماد کنایتی است. الوان نباتات مختلفه و انواع ریاحین مؤتلفه در اطراف و اکناف او زینت زمین گشته، گویی دشت و صحرای او از طیب هوا و عذوبت ماء نمونه ای از آب و هوای خلدبرین گشته، شعب اشجار طرفا همچو قُضبان زر احمر از وسط نبات اخضر پنداری شاخهای یاقوت است از اصول زبرجد سر بر زده و گلهای گوناگون همچو لعل بدخشان در حوالی و حواشی آن دشت، رشک نزهتگاه روضه انکلیون شده، صفای هوای او حکایت از نسیم عنبر سرشت ریاض بهشت مینماید و عذوبت چشمههای جانفزایش چون زلال حیات بخش جنّت عدن روح را روان و روان را زندگی جاودان میبخشاید. هرگز در بلاد ترکستان از امراض وبویی و آفات طاعونی هیچ آفریده نشان نداده و بدن هیچ مقیم در نواحی آن اقلیم از حمیم حمی در بستر ضعف و نحافت، سقیم نیفتاده. جمیع صحاری و براری آن دیار کثیر البرکات مشحون به شکاری، آهویان از کثرت علفخوار مراعی آن دشت همچو گاوهای فربه از تک و تاز باز مانده و صیّاد در عقب صید آن ناحیه هرگز سمند کوشش ندوانده. از بسیاری ثقاه که ارباب اعتماد اخبار بودند. در آن بلاد استماع افتاد که در آن ولایت گاه هست که میهمان عزیز در خانهی کسی قنق شد و وظایف رعایت ضیف و ادای حقوق مهمانداری که حق مردم ترکستان است از صاحب خانه نیست با او تقدیم افتاد، اگر احتیاج به گوشت شد فیالحال مهماندار کمان اقتدار در دوش افکنده با چند سر چوبه تیر دامن عزم شکار بر میان استوار ساخت و جهت تهیه شام مهمان روی به جانب صحرا و بیابان کرد و فیالحال به شست هنروری آهوی فربه را هدف تیر شکار خود ساخته و از شحم و لحم آن رز حلال نزل مهمان را بر وجهی لایق پرداخته، با نعمت فراوان به صوب خانه معاودت نمود و فقیر اوایل بهار که از بلده ی «سقناق» به شهر صبرام میآمدم با وجود ضعف و کلال تمام که به واسطه ی آلام و اسقام بدن ناتوان مرا حاصل بود در نزهت دشت ترکستان دیده ی بصیرتم حیران مانده بود و در التفاف اشجار طرفا و غضا گلّههای آهویان سفید دیدم که میچریدند و در هر ناحیه ای که مرعای کثیرالحشیش مشاهده مینمودند به صوب آن میدویدند تصور مینمودم که مگر آن قطایع و گلّههای گوسفندان سکان قری و ولایات است و چون معلوم میشد که آن گلّههای شکاری ست که نعمت خوار مراعی آن براری ست هوس شکار در خاطر افکار افتاده این مطلع بر زبان جاری میشد.
مطلع
بیا ساقی غنیمت دان بهار و گشت ترکستان | بده جامی که میخواهم شکار دشت ترکستان |
(مهماننامه: ۸۷-۸۸)
توضیحات:
نزهت: ر.ک ص۸۶/ س۲۳٫
ترکستان: ر.ک ص۳/ س۱۵٫
رِیاض: اسم عربی، باغ و بوستان. (منتهی)
اَزهار: اسم عربی، ج زَهر، شکوفهها. (منتهی)
کَثیرُالاَزهار: اسم مرکب عربی، پر شکوفه، دارای شکوفههای زیاد.
ذاتُ العِماد: اسم خاص، این کلمه در وصف ارم در قرآن کریم آمده است. ذات العماد یعنی صاحب ستونها یا صاحب بناهای بلند. (لغ)
اَلوان: اسم عربی، ج لَون، رنگها. (لغ)
نباتات: ر.ک ص۸۶/ س۱۹٫
مَؤتَلِفِه: صفت عربی، مجتمع و متحد و سازوار شونده. (لغ)
اَکناف: اسم عربی، جِ کَنَف، به معنی اطراف و جوانب و نواحی و حوالی. (لغ)
طِیب: صفت عربی، بوی خوش. (لغ)
عُذوبَت ماء: ترکیب وصفی عربی، خوش شدن آب. (لغ)
خُلدِبَرین: اسم مرکب، بهشت بالایین. (لغ)
شُعَب: اسم عربی، شاخهها و فرعها. (لغ)