تفسیر ضعیفى است براى اینکه گفتیم آیه مطلق است، و همه شؤون دنیایى و دینى را شامل مىشود.و همچنین آن تفسیر دیگر که گفتهاند (روح البیان)مراد نافذتر بودن حکم آن جناب نسبت به حکمى که مؤمنین علیه یکدیگر مىکنند، مىباشد هم چنان که در آیه” فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ”(سوره نور، آیه 61)منظور سلام کردن به یکدیگر است، پس به گفته این مفسرین برگشت معناى آیه مورد بحث به این است که رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم بر مؤمنین ولایت دارد، ولایتى که فوق ولایت آنان نسبت به یکدیگر است، که آیه” وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ” (سوره برائت، آیه 71) بر آن دلالت دارد این قول نیز ضعیف است براى اینکه سیاق با آن مساعد نیست.( طباطبایی، 1417،ج16 ، 414)
اولویّت پیامبر بر مؤمنان، در مسایل حکومتى و فردى و تمام امور است. “النَّبِیُّ أَوْلى” چنانکه در آیهى 36 همین سوره مىخوانیم: براى هیچ زن و مرد با ایمانى در برابر قضاوت پیامبر حقّ انتخاب و اختیارى نیست. “ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ” در روایات بسیارى آمده است: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، این اولویّت را براى امامان معصوم علیهم السلام نیز قائل بودند.( عروسی حویزی،1415 ج4 ،237)
در حدیث مىخوانیم: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: “والذّى نفسى بیده لا یؤمن احدکم حتّى اکون احَبَّ الیه من نفسه و ماله و ولده والناس اجمعین” سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، ایمان هیچ یک از شما کامل نیست، مگر این که مرا از جان و مال و فرزند و از همهى مردم بیشتر دوست داشته باشد.(ابن قطب بن ابراهیم شاذلی ،1412، ج5 ، 2819)
در تفسیر نور نیز در ذیل این آیه آمده است :پیامبر، بر تمام مؤمنان ولایت کامل دارد و ولایت آن حضرت بر مردم، از ولایت خودشان بر امورشان برتر است. “النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ” (در جامعه اسلامى، باید دین سالارى باشد.)ولازمهى ایمان به خداوند، پذیرش ولایت رسول خداست. “النَّبِیُّ أَوْلى”(قرائتی،1383، ج7 ، 332)
الف – 1 – 2 ) سوره احزاب – آیه 36 : وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً.
هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!
مرحوم علامه طباطبایی در باره این آیات می نویسند :سیاق، شهادت مىدهد بر اینکه مراد از قضاء، قضاء تشریعى، و گذراندن قانون است، نه قضاء تکوینى، پس مراد از قضاى خدا، حکم شرعى او است که در هر مسالهاى که مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسیله در شؤونات آنان دخل و تصرف مىنماید، و البته این احکام را به وسیله یکى از فرستادگان خود بیان مىکند و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است، و آن عبارت است از اینکه رسول او به خاطر ولایتى که خدا برایش قرار داده، در شانى از شؤون بندگان، دخل و تصرف کند، هم چنان که امثال آیه” النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ” از این ولایت که خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مىدهد و به حکم آیه مذکور، قضاى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم قضاى خدا نیز هست، چون خدا قرار دهنده ولایت براى رسول خویش است، و او است که امر رسول را در بندگانش نافذ کرده. سیاق جمله” إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً”، از آنجایى که یک مساله را هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ، شهادت مىدهد بر اینکه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شؤون مردم است، نه جعل حکم تشریعى که مختص به خداى تعالى است، (آرى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم جاعل و قانونگذار قوانین دین نیست، این شان مختص به خدا است، و رسول او، تنها بیان کننده وحى او است، پس معلوم شد که مراد از قضاى رسول، تصرف در شؤون مردم است).” وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ”- یعنى صحیح و سزاوار نیست از مؤمنین و مؤمنات، و چنین حقى ندارند، که در کار خود اختیار داشته باشند که هر کارى خواستند بکنند و جمله” إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً” ظرف است، براى اینکه فرمود اختیار ندارند، یعنى در موردى اختیار ندارند، که خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند. ضمیر جمع در جمله” لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ”، به مؤمن و مؤمنه بر مىگردد، و مراد از آن دو کلمه، همه مؤمنین و مؤمنات هستند، چون در سیاق نفى قرار گرفتهاند، و اگر نفرمود:” ان یکون لهم الخیره فیه”، بلکه کلمه” من امرهم” را اضافه کرد با اینکه قبلا کلمه” امرا” را آورده بود، و حاجتى به ذکر دومى نبود، براى این است که بفهماند منشا توهم اینکه اختیار دارند، این است که امر، امر ایشان، و کار، کار ایشان است، و این توهم را رد نموده مىفرماید:با اینکه کار، کار خود ایشان است، در عین حال اختیارى در آن ندارند.معناى آیه این است: احدى از مؤمنین و مؤمنات حق ندارند در جایى که خدا و رسول او در کارى از کارهاى ایشان دخالت مىکنند، خود ایشان باز خود را صاحب اختیار بدانند، و فکر کنند که آخر کار مال ماست، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست، چرا اختیار
نداشته باشیم؟ آن وقت چیزى را اختیار کنند، که مخالف اختیار و حکم خدا و رسول او باشد، بلکه بر همه آنان واجب است پیرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرفنظر کنند.و این آیه شریفه هر چند عمومیت دارد، و همه مواردى را که خدا و رسول حکمى بر خلاف خواسته مردم دارند شامل مىشود، اما به خاطر اینکه در سیاق آیات بعدى قرار دارد، که داستان ازدواج رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم با همسر پسر خواندهاش زید را بیان مىکند، مىتوان گفت به منزله مقدمه براى بیان همین داستان است، و مىخواهد به کسانى که به آن جناب اعتراض و سرزنش مىکردند، که داستانش در بحث روایتى این فصل خواهد آمد، پاسخ دهد، که این مساله ربطى به شما ندارد، و شما نمىتوانید در آنچه خدا و رسول حکم مىکند مداخله کنید. (طباطبایی،1374، ج16 ،480الی482)
تفسیر نور در ذیل این آیات چنین آورده است :اگر مسلمانان تسلیم این آیه بودند، پس از آن که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در غدیر خم به فرمان خداوند على علیه السلام را به جانشینى خود و رهبرى امّت اسلام معرّفى کرد و فرمود: “من کنت مولاه فهذا على مولاه” دیگرى را بر على علیه السلام ترجیح نمىدادند.این آیه زمینه ساز آیهى بعد است که به پیامبر مىفرماید: تو باید سنّتهاى غلط را بشکنى و مردم حقّ ندارند در برابر خواست خداوند اعمال سلیقه کنند.این که آیهى شریفه مىفرماید: انسان در برابر فرمان خدا و رسول اختیارى ندارد، نباید براى کسى مایه تعجّب باشد زیرا این کار، درست مانند این است که پزشک با قاطعیّت به بیمار خود بگوید: تو حقّ ندارى غیر از آنچه من دستور دادهام غذا یا داروى مصرف کنى.خداوند نیز ما را از انتخاب آزاد، طبق میل شخصى در برابر فرامین الهى منع کرده است، زیرا او راه سعادت ما را بهتر از ما مىداند.در روایت مىخوانیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: یا عباد الله انتم کالمرضى و رب العالمین کالطبیب … الا فسلموا لله امره تکونوا من الفائزین (میزان الحکمه، ج 4 ، 545).اى بندگان خدا! شما همچون بیمار وخدا مانند طبیب است، مصلحت مریض در نسخه طبیب است نه آنچه بیمار تمایل دارد، پس تسلیم امر خدا باشید تا رستگار شوید.در نظام حکومت دینى، خدا محورى بر دموکراسى و مردمسالارى حاکم است، زیرا نظر مردم مادامى ارزش دارد که مخالفِ حکم خدا نباشد.
1- سنّ و سواد و نژاد و قدرت و ثروت و شهرت و قبیله و طرفدار و سازمانهاى بین المللى، هیچکدام سبب ایجاد حقّ در برابر قانون الهى نمىشود. “ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ”
2- نشانهى ایمان، تعبّد در برابر خدا و رسول است. ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ …
3- در تسلیم و تعبّد، زن و مرد تفاوتى ندارند. “لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ”
4- هر کس در برابر قانون خدا و سنّت پیامبر، قانونى بیاورد، در ایمان خود شک کند. “ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ”
5- دستورهاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، همچون دستورهاى خداوند واجب الاجراست.
“إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ”
6- خدا و رسول بر امور مردم ولایت کامل دارند. “قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً”
7- اجتهاد در برابر نصّ، ممنوع است. (آن جا که حکم الهى روشن است، هیچ کس حقّ اظهار نظر ندارد.) “ما کانَ- لَهُمُ الْخِیَرَهُ”
8- آزادى انسان در چارچوب قوانین الهى است. “ما کانَ- لَهُمُ الْخِیَرَهُ”
9- عقل باید تابع وحى و سلیقه باید تابع وظیفه باشد. “ما کانَ- لَهُمُ الْخِیَرَهُ”
10- هر انتخاب و نظریّهاى که مخالف قانون و قضاوت خدا و رسول باشد، معصیت و انحراف آشکار است.وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ … ضَلالًا مُبِینا (قرائتی،1383، ج7 ، 367)
الف – 1- 3 ) سوره توبه – آیه 120 : ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَهِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَهٌ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ.
سزاوار نیست که اهل مدینه، و بادیهنشینانى که اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جویند؛ و براى حفظ جان خویش، از جان او چشم بپوشند! این بخاطر آن است که هیچ تشنگى و خستگى، و گرسنگى در راه خدا به آنها نمىرسد و هیچ گامى که موجب خشم کافران مىشود برنمىدارند، و ضربهاى از دشمن نمىخورند، مگر اینکه به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مىشود؛ زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند!
در تفسیر المیزان در باره این آیات آمده است : ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَهِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ … ما کانُوا یَعْمَلُونَ” کلمه” رغبت” میل خاصى است از تمایلات نفسانى، و رغبت در هر چیز میل کردن به طرف آن به منظور طلب نفع است، و رغبت از هر چیز به معناى دورى و بى میلى از آن و ترک آن است، و حرف” باء” در” بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ” براى سببیت است، و معناى جمله را چنین مىکند” و ایشان را حقى نیست که بخاطر اشتغال به خود از آن جناب صرفنظر نموده، در مواقع خطر در جنگها و در سختیهاى سفر ترکش گویند، و خود سرگرم لذائذ زندگى گردند”.کلمه” ظما” به معناى عطش، و کلمه” نصب” به معناى تعب، و کلمه” مخمصه” به معناى گرسنگى، و” غیظ” به معناى شدت غضب، و” مؤطا” به معناى زمی
نى است که مسیر راه باشد و بر آن بگذرند.این آیه حق تخلف از رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم را از اهل مدینه و اعرابى که در اطراف آن هستند سلب نموده، سپس خاطرنشان مىسازد که خداوند در مقابل این سلب حق، براى ایشان در برابر مصیبتى که در جهاد ببینند از قبیل گرسنگى و عطش و تعب و در برابر هر سرزمینى که بپیمایند و بدان وسیله کفار را به شدت خشم دچار سازند، و یا هر بلائى که بسر آنان بیاورند، یک عمل صالح در نامه عملشان مىنویسد، چون در این صورت نیکوکارند و خدا اجر محسنین را ضایع نمىسازد، این معناى” ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ” است.آن گاه مىفرماید: هزینهاى که در این راه خرج مىکنند، چه کم و چه زیاد، و همچنین هر وادى که طى مىنمایند، براى آنان نوشته مىشود و نزد خدا محفوظ مىماند، تا به بهترین پاداش جزا داده شوند.( طباطبایی،1374، ج9، 549)
درتفسیر نمونه ذیل آیات این مطالب آمده است : در آیات گذشته بحثهایى پیرامون سرزنش کسانى که از غزوه تبوک خود دارى