6-2 نظریه شناختی آلبرت الیس
نظریه عقلانی ـ عاطفی[41] الیس یکی از نظریههای شناختی میباشد. این نظریه انواع باورهای غیر منطقی را به عنوان عامل اصلی مشکلات انسانها معرفی میکند. الیس معتقد است که بسیاری از ناراحتیهای مردم و زندگی عاطفی نامنظم آنها ریشه در انواع عقاید غیرواقعی در مورد جهان پیرامون آنها دارد(الیس ،1962).او معتقد است اعتقادات غیرعقلانی موجب اختلالات عاطفی میشوند و آنچه سلامت روانی را به خطر میاندازد تفکرات غیرمنطقی است.انسان به واسطه محیط و محرکهای محیطی آشفته نمیشود،بلکه دیدگاه و تفکری که او از محیط و اشیاء دارد موجب نگرانی و اضطراب وی میشود.در نظریه عقلانی ـ عاطفی که به صورت ABC بیان شده است، A حادثهای است که اتفاق میافتد و به نحوی آرامش زندگی فرد را به هم میزند. B ،نظام اعتقادی فرد است و C ،عکسالعمل فرد در مواجهه با A است (شفیعآبادی و ناصری، 1381). از نظر الیس تصور اکثر افراد بر این است که A علت C است. اما در نظریه الیس اگرچه A در بروز C نقش دارد اما مهمترین عامل در بروز واکنشهای فرد عامل B است. به عبارتی آنچه در مدل A-B-C الیس در بروز رفتارهای نامناسب و یا واکنشهای غیرمنطقی افراد نقش دارد برداشتها و تفسیرهای غلط است که از عامل A دارند (آبورن[42] ، 2005).بنا بر نظر الیس ما با باورهای غیر منطقی زیر مواجه هستیم:
1.اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است. این تصور نیز امکانپذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا میکند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست میدهد.
2.اعتقاد به اینکه هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل دارد و اگر انسان به آن دست نیابد، بسیار وحشتناک و فاجعهآمیز خواهد بود.
3.اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همه افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
4.اعتقاد فرد بر اینکه گروهی از مردم بد، شرور و بدذات هستند و باید به شدت تنبیه و مجازات شوند.
5.اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آنطور نباشد که او می خواهد نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار میآید و فاجعهآمیز خواهد بود.
6.اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله عوامل بیرونی به وجود آمده است. انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه تواناییاش در این زمینه اندک است.
7.اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترسآور موجب نهایت نگرانی میشوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تأخیر بیندازد.
8.اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخصی برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
9.اعتقاد فرد به اینکه فرد باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتر دیگری تکیه کند.
10.اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی تعیینکننده مطلق رفتار کنونی هستند و تأثیر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت.
11.اعتقاد به اینکه انسان در مواقع مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود(سیاروچی و وست[43]، 2004).
به عقیده الیس افکار غیر منطقی نهتنها هیجانهای منفی ایجاد میکند، بلکه اساس رفتارهای ناسازگارانه را نیز تشکیل میدهند. الزام در دستیابی به هدفهای بسیار بالا و ناتوانی در سازگاری با ناکامی طبیعی زندگی موجب اضطراب، خشم یا افسردگی برخی افراد میشود. مثلا فردی که کمالگرا است، ممکن است خود را شکست خورده و بدون انگیزه بداند. احتمالا دیر به سر کار خود برود و خوب کار نکند. ممکن است تأخیرها و کمکاریها، تحقیرهایی برای او فراهم آورند .احتمال دارد که پیش خود بگوید: «کیفیت و کمیت پایین کار نشان میدهد که من شایستگی ندارم».متأسفانه،کمالگرایی غیرقابل وصول است و اعتقاد به اینکه باز هم باید برای چند چیز غیرممکن به شدت کار کرد،خیلی افسردهساز است. به عقیده الیس، همین دور باطل است که اختلالهای روانی را به وجود میآورد (گنجی، 1386).
7-2تحریفهای شناختی
تحریفهای شناختی به دلیل پردازش اطلاعات به صورت نادرست رخ میدهد و کارکردهای فرد را مختل می نمایند. بک در درمان بیماران افسرده به چندین تحریف شناختی اشاره کرده است(بک، 1995) که هشت مورد از رایج ترین آنها عبارتند از: تفکر دو مقولهای (همه یا هیچ) ، فاجعهانگیزی ، تعمیم افراطی ،انتزاع انتخابی ، استنتاج دلبخواهی ، بزرگ جلوه دادن یا کوچک جلوه دادن، برچسب زدن و شخصی سازی که به اختصار توضیح داده می شوند.
1-7-2 تفکر دومقولهای:
این تحریف شناختی که در فرایند تفکر رخ میدهد باعث میشود فرد همه امور را سیاه و سفید ببیند، به طوری که اگر نتیجه کارش عالی نباشد خود را ناکام و شکست خورده تلقی مینماید. به طور مثال داوطلب کنکوری که میگوید: «من باید در کنکور قبول شوم وگرنه شکست خوردهام» با یک تفکر دومقولهای درگیر است(اسمیت،
1994).
2-7-2 فاجعهانگیزی:
در این تحریف شناختی افراد در مقابل یک حادثه به شدت نگران شده و در مورد حادثه و پیامدهای آن اغراق میکنند که نتیجه آن افسردگی و بیمناکی خواهد بود(بامبی[44] ، 1995)
3-7-2 تعمیم افراطی:
برنز [45](1999) معتقد است تعمیم افراطی عبارت است از نگه داشتن باورهای افراطی مبتنی بر رخدادهای خاص و بکارگیری نامناسب آنها در موقعیتهای مشابه. به طور مثال یک دانشآموز که دانشآموز خوبی است ممکن است بر یک نمره کم متمرکز شود و به آن نمره کم توجه ویژهای نماید، بنابراین آن دانشآموز یک واقعه (نمره کم در یک درس) را از بین مجموعهای از وقایع به طور انتخابی انتزاع کرده و نتایج منفی گرفته و در نهایت منجر به احساس افسردگی میگردد.
4-7-2 انتزاع دلبخواهی:
عبارت است از تصمیمگیری و نتیجهگیری از امور و وقایع، بدون داشتن مدرک و استدلال منطقی.
5-7-2 استنتاج دلبخواهی:
این نوع تحریف شناختی بر دو نوع است. ذهنخوانی و پیشبینی (پیشگویی) منفی.ذهنخوانی به عقیدهای اشاره میکند که شخص دیگری در مورد ما فکر میکند که آن را میدانیم. به طور مثال دانشآموزی ممکن است از رفتار سوال نپرسیدن معلم از او نتیجهگیری کند که معلم دیگر او را دوست ندارد. در واقع ممکن است معلم وی چندین دلیل برای انجام این مسئله داشته باشد.در پیشگویی منفی نیز فرد بر این باور است که اتفاق بدی رخ خواهد داد، هرچند هیچ دلیل روشنی برای اثبات این ادعا ندارد، به طور کلی هم ذهنخوانی و هم پیشگویی منفی مبتنی بر تحریف یا بی توجهی به اطلاعات موجود می باشد(اسمیت،1994).
6-7-2 بزرگ جلوه دادن یا کوچک جلوه دادن:
در این تحریف شناختی فرد معایب را بزرگ و نکتههای مثبت را کوچک جلوه میدهد در نتیجه دچار احساس حقارت و افسردگی میشود.
7-7-2 برچسب زدن:
در این نوع تحریف شناختی فرد یک احساس نادرست از خود یا هویت خود ایجاد مینماید. در واقع نوعی تعمیم افراطی است که در نتیجه دیدگاه فرد از خودش را تحت تأثیر قرار می دهد. در این نگرش ،شخص با دید منفی از خود به وسیله برچسبزنی، بعضی خطاها یا اشتباهات را در خود به وجود میآورد.
8-7-2 شخصیسازی:
در این نوع تحریف شناختی فرد حادثهای را که ارتباطی به او ندارد به خودش نسبت میدهد. اگر تداوم این تحریفهای شناختی با هم وجود داشته باشند فرد نمیتواند عملی را به طور موفقیتآمیز انجام دهد.در نتیجه ممکن است دچار اضطراب، افسردگی یا دیگر اختلالات روانشناختی شود.
8-2ارزیابی اولیه
وقتی با مشکلی مواجه میشوید، ارزیابی اولیه که از موقعیت به عمل میآورید، مشخص میکند که آیا در موقعیت خطرناکی قرار دارید یا نه؟ اگر به این نتیجه رسیدید که دلیل موجهی برای اضطراب وجود دارد خود را به خاطر این اضطراب سرزنش نکنید و از تکنیکهای مقابله با اضطراب استفاده کنید. اگر ارزیابی اولیه شما مشخص کرد که اضطراب شما بیهوده و بی اساس است و موجب ناراحتی بیمورد میشود،لازم است منطقی فکر کنید تا الگوهای فکری معیوب موجب احساس بدبختی و بیچارگی در شما نشود. در اینجا نمونههایی از الگوهای فکری معیوب را که ما گاهی با پرداختن به آنها خودمان را مضطرب میسازیم، مطرح میکنیم (بک، 1995).