مدیریت بدن در نظریهپردازیهای جامعهشناختی
رویکردهای نظری گوناگونی در جامعهشناسی مسئلهی چگونگی شکلگیری بدن در متن وضعیتهای عینی اجتماعی را مطمح نظر قرار دادهاند. هر یک از این رویکردها این پدیده را در ابعاد، سطوح، شاخصها و دلالتهای متفاوت مطالعه کرده است. با این وصف، وجه مشترک آنها نفی «هستی صرفاً زیستشناختیِ بدن» و تأکید بر سویههای اجتماعی و برساختی آن است. فیالمثل، در رویکرد پدیدارشناختی به بدن، آنچه محوریت مییابد تجربههای زیستمند افراد است و اینکه افراد چگونه جهانشان را به شیوههایی معنادار تفسیر و خلق میکنند (ترنر،1995: 247). برای تشریح اصلیترین ایدههای این رویکرد میتوان به آرای اروینگ گافمن[1] اشاره کرد. او بر این نکته تأکید میکند که بین «خود اجتماعی» یا هویت اجتماعی با «خودِ واقعی» فاصله وجود دارد. وی برداشت از «خود» را با رهیافتی نمایشی تشریح میکند. گافمن با رویکرد نمایشی خود، نقشهای اجتماعی و موقعیتهای اجتماعی را تنها نمایشهایی میبیند که در زندگی روزمره اجرا میشوند. به عقیده او، «خودِ» افراد به وسیله نقشهایی که در این موقعیتها اجرا میکنند، شکل میگیرد و معنا مییابد. گافمن ضمن استفاده از مفهوم «خود» تا اندازه زیادی به بدن فرد اشاره دارد. از دید او، عاملان بدنی یا جسمی نیز رأی جمعکنهایی هستند که با توسل به همهی روشهای علامتدهی اجتماعی سعی دارند نظر دیگران را به خود جلب کنند. این عاملان بدنی، «معرفهای تجسدیافتهی منش و منزلتاند» که میتوانند توسط دیگر کنشگران مورد تفسیر قرار گیرند (لوپز و اسکات، 1385: 155). از نظر گافمن، صورت نشاندهندهی سن، جنسیت، موقعیت اقتصادی- اجتماعی، سلامتی و حتی شخصیت افراد است که در تعامل چهره به چهره و نیز در عملکردهای اجتماعی از اهمیت زیادی برخوردار است. صورت اجتماعی یک صـورت عمومی است و نیازمند تغییر دائمی نقاب موجود بر آن است. آرایش، وسیلهای برای بدست آوردن این نقاب است. تنها در شرایط احساسی شدید، یا در تـــنهایـــی یا در حضور دوستان است که نقاب (آرایش) صورت کنار میرود و صورت خصوصی یا همان شخص واقعی ظاهر میگردد (سینوت،1988: 606؛1990: 61).
در رویکرد دیگری که تا حدود بسیاری از پدیدارشناسی فاصله میگیرد و بر بُعد زیستشناختی بدن، همچون عینیتی متجسد و صلب، تأکید میکند این مسئله تحلیل میشود که افراد چگونه روابط بین بدن، هویت خویش و جامعه را درک میکنند و چگونه بدنشان را برای ایفای نقشهای گوناگون اجتماعی بکار میگیرند. مثلاً از دید گیدنز[2]، بدن نوعی دستگاه متحرک است، مجموعهای از کنشها و واکنشها است، و غوطهور شدن عملی آن در کنشهای متقابل زندگی روزمره یکی از ارکان عمدهی نگاهداشت و تحکیم مفهوم منسجم و یکپارچهای از هویت شخصی[3] است. بعضی از وجوه عمدهی بدن که مناسبتهایی با خود و هویت شخصی دارند از تمایزهایی برخوردارند. نمای ظاهری[4] بدن مشتمل بر همهی ویژگیهای سطحی پیکر ما است – از جمله طرز پوشش و آرایش – که برای خود شخص و برای افراد دیگر قابل رویت است و به طور معمول آنها را به عنوان نشانههایی برای تفسیر کنشها به کار میگیرند. کردار مشخصکنندهی آن است که فرد از نمای ظاهری خود چگونه در فعالیتهای روزمره استفاده میکند. با پیدایش عصر مدرن، بعضی از انواع نماهای ظاهری و کردارهای بدنی اهمیت خاصی یافتهاند. در بسیاری از حوزههای فرهنگی پیشامدرن، نمای ظاهری بدن به طورکلی تابع استانداردهای مبتنی بر معیارهای سنتی بود. طرز آراستن چهره و انتخاب لباس همیشه تا اندازهای وسیلهی ابراز فردیت بوده است، ولی امکان استفاده از این وسیله معمولاًَ به آسانی فراهم نمیآمد یا اصولاً مطلوب نبود. نمای ظاهری فرد بیش از آنکه نشاندهندهی هویت شخصی او باشد، بیانگر هویت اجتماعی او بود. لباس و هویت اجتماعی حتی امروز هم هنوز بهکلی از یکدیگر جدا نشدهاند و پوشش افراد همچنان از نوع و موضع طبقاتی یا پایگاه حرفهای آنان باقی مانده است. مدهای لباس در روزگار ما تحتتأثیر گروههای فشار، آگهیهای تجاری، امکانات اجتماعی- اقتصادی و دیگر عواملی است که بیشتر مروج استانداردهای اجباری هستند تا تفاوتهای فردی. در دنیای امروز نمای ظاهری به صورت یکی از عناصر مرکزی طرحی درآمده است که افراد به طور بازتابی از «خود» ارائه میدهند. کردار به شدت تحتتأثیر کثرتیابی محیطهای گوناگون اجتماعی قرار گرفته است. در محیطهای اجتماعی مابعدسنتی، نه نمای ظاهری افراد را میتوان از پیش تعیین کرد و نه کردارهای آنان را. بدن افراد نیز در این اصل اساسی که «خود» فرد باید ساخته و پرداخته شود مشارکت دارد. واقعیت این است که ما بیش از پیش مسئول طراحی بدنهای خویش میشویم و هر چه محیط فعالیتهای اجتماعی ما از جامعهی سنتی بیشتر فاصله گرفته باشد، فشار این مسئولیت را بیشتر احساس میکنیم (گیدنز،1387: 144-149). از نگاه گیدنز، مقوله بدن یکی از مؤلفههای سبک زندگی افراد است که در اصطلاح وی به پروژهی بازتابی تبدیل شده است. بدن به عنوان مستقیمترین و در دسترسترین قرارگاهی است که میتواند حامل و نمایشگر سبکهای زندگی و اشکال هویتی باشد (همان،149). به رغم اینکه کار و شغل تعیینکننده طبقه اجتماعی و سبک زندگی فرد محسوب میشود، اما در دهههای اخیر فعالیتهای فراغتی و عادات مصرفی به منزله شالودههای هویت اجتماعی درک میشوند (گیدنز،1994). بازتابندگی «خود»، همراه با نفوذ نظامهای مجرد به طرزی فراگیر جسم آدمی و فرایندهای روانی او را تحتتأثیر قرار میدهد. در عصر تجدد، جسم مادی را کمتر از گذشته به عنوان موجودیتی برونی در نظر میگیرند که باید خارج از هر گونه کنترل درونی به انجام وظیفه مشغول باشد: واقعیت آن است که خود جسم مادی نیز به طرزی بازتابی بسیج میشود. آنچه ممکن است نوعی خودشیفتگی به حساب آید، در عمل چیزی نیست جز تجلی گرایش عمیقتری به ساختن بدن و کنترل آن (همان،23).
نظریهپردازان دیگری در جامعهشناسی هستند که در مفهومپردازیشان از بدن قضیهی برساخت اجتماعی آن را برجستهتر کردهاند. آنها بدن را محصول نیروهای اجتماعی میانگارند و معتقدند که بدن در متن روابط و مناسبات اجتماعی و به میانجی گفتارها و زمینههای عینی برساخته میشود. پیروان این رهیافت بر این باورند که فیزیک بدن و هستی زیستی آن باید در ارتباط با دیگر واحدهای تحلیل اجتماعی ملاحظه شود (شیلینگ،2003: 63). در میان این نظریهپردازان میتوان از برایان ترنر[5]، میشل فوکو[6] و پیر بوردیو[7] نام برد. ترنر معتقد است که جامعهشناسی در گذشته، به سبب پیروی از سنت فلسفه دکارتی، ذهن و بدن را جدای از هم میدید؛ در نتیجهی این امر مطالعه بدن اصلاً وجود نداشت و به جای آن ذهن و فکر آدمی مورد مطالعه قرار میگرفت. عمدهترین پیامد این دوگرایی آن بود که بدن به موضوع علوم طبیعی و ذهن به موضوع علوم اجتماعی تبدیل شد. اما، در روزگار کنونی، همزمان با تحولات اجتماعی و فکری، بدن در نظامهای اجتماعی مدرنیتهی متأخر زمینه اصلی فعالیت فرهنگی و سیاسی گردیده است. صنعت زیبایی ضمن ارائه دانش و مهارتهای ویژه به کارفرمایان و اشخاص به اهـــمیتِ رو به رشدِ آن دسته از اَشکال اجتماعیِ هویت بدنی که از نظر اجتماعی پذیرفته شده هستند، دامن میزند (ولینگتون،2001: 933). اما موضوع بدن آدمی در نظریههای اجتماعی اخیر بیش از هر کس با نام میشل فوکو درآمیخته است، زیرا وی اولین کسی است که پرسش از بدن را وارد علوم اجتماعی کرده است (اباذری،1387: 141). فوکو پیکر آدمی را در ارتباط با ساختکارهای قدرت مورد تحلیل قرار داده و توجه خود را بیشتر بر ظهور «قدرت انضباطی» در متن جامعهی جدید متمرکز ساخته است. بدن به عنوان موضوع بلاواسطهی عملکرد روابط قدرت در جامعهی جدید ظاهر میشود. روابط قدرت و دانش بدنها را محاصره میکنند و با تبدیل آنها به موضوعات دانش، آنها را مطیع و منقاد میسازند. پیکر انسان در عین حال به عنوان موضوع دانش و موضوع اعمال قدرت ظهور مییابد. روابط قدرت، بدن را مطیع و مولد و از لحاظ سیاسی و اقتصادی مقید میسازند. چنین انقیادی بهواسطهی تکنولوژی سیاسی خاصی صورت میگیرد. تکنولوژی سیاسی بدن، مجموعهی تکنیکهایی است که روابط قدرت، دانش و بدن را به هم پیوند میدهند (دریفوس و رابینو،1387: 25). از دید فوکو، جهانبینیهای سنتی و مدرن در نهایت نمایندهی دو نظام قدرتِ مختلفاند، و مهمترین فرقشان این است که سلطه در نظام مدرن بس قویتر و ریشهدارتر، و به دلیل ظاهر فریبندهاش، بس مؤثرتر از سلطه در نظام سنتی است. قدرت در دنیای قدیم به شکل شکوه و جلال شاهانه یا هیبت الهی در پیش چشم همگان بود و همگان را دچار ترسِ همراه با ستایش و شگفتی میکرد. در نظام جدید، قلمرو عمومی محل ظهور و نمایش قدرت نیست. قدرت در این نظام کم و بیش نامرئی است، ولی زندگی افراد زیر بازرسی و نظارت دقیق و کم و بیش همهجانبه است. علوم انسانی با ظرافت اثرات بهنجارکنندهی[8] دیسیپلینهای بدنی را به اعماق هستی فرد انسانی گسترش میدهند. این علوم آدمها را اندازهگیری و طبقهبندی میکنند و به شکلهای گوناگون مورد مطالعه قرار میدهند و در نهایت آنها را به موضوعهای بهتری برای نظارت و کنترل تبدیل میکنند و در مسیر بهنجارشدن قرار میدهند. علوم انسانی جدید بیانگر آمیختگیِ دانش و قدرتاند (حقیقی،1387: 194-196). بوردیو در کتاب تمایز[9] نشان میدهد که تمایزات اجتماعی و ساختاری مدرنیتهی متأخر به طور روزافزونی از رهگذر صور فرهنگی بیان میشوند (بوردیو،1984: 8). بوردیو معتقد است که فرهنگ، سلطه طبقه را تا جایی بازتولید میکند که طبقات مسلط بتوانند دست کم ترجیحات فرهنگیشان را به منزله بهترین و مشروعترین سبک زندگی در فرهنگ ملی تثبیت کنند (سیدمن،1386: 199). به عقیدهی وی، سبک استفاده از کالاها، روشهای لباس پوشیدن، آرایش کردن و… تشکیلدهندهی یکی از نشانههای کلیدی هویت و نیز سلاحهایی ایدهآل در استراتژیهای تمایز میباشند (همان،30). ازنظر او توزیع فرصتها در جامعه براساس میزان برخورداری از چهار نوع سرمایهی اقتصادی[10](ثروت و مایملک)، سرمایهی فرهنگی[11] (آموزش، شناخت هنرها و سطوح بالای فرهنگ)، سرمایهی نمادین[12] (طرز رفتار و نمایش خود) و سرمایهی جسمانی[13] (شکل بدن، نحوهی صحبت کردن و طرز راه رفتن)، شکل میگیرد (نتلتون،1996: 121). در این میان سرمایه فرهنگی نقش تعیینکنندهای در مدیریت بدن دارد و از طریق قریحه و سلیقهی افراد بر مدیریت ظاهر و بدن آنان تأثیر میگذارد. بوردیو، هدف مدیریت بدن را اکتساب منزلت، تمایز و پایگاه میداند. وی در تحلیل خود از بدن به کالایی شدن بدن در جوامع مدرن اشاره میکند که به صورت سرمایه فیزیکی ظاهر میگردد. بوردیو تولید این سرمایه فیزیکی را در گرو رشد و گسترش بدن میداند، بهگونهای که بدن حامل ارزش در زمینههای اجتماعی گردد. از نظر بوردیو، بدن به عنوان شکل جامعی از سرمایه فیزیکی، در بردارنده منزلت اجتماعی و اشکال نمادین متمایز است (شیلینگ،1993 :127).
[1] -E.goffman
[2] – Giddens
[3] – self-identity
[4] – appearance
[5] -Turner
[6] -M.foucault
[7] -P.Bourdieu
[8]– normalization
[9]– Distinction
[10] -economical capital
[11] -cultural capital
[12] -symbolic capital
[13]-physical capital